اول صبح بود، پشت چراغ قرمز بودیم، که بعضی ها چون مامور نبود چراغ قرمز و رد میکردن، که حمید گفت قانون برای همه کس و همه جاست، اول صبح و آخر شب هم نداره. از مسئول بالا دست گرفته تا کارگر همه باید قانون رو رعایت کنیم. 🌸🌸🌸🌸 راهیان نور ۹۳ از سخت ترین سفرهایی بود که بدون حمید رفتم‌. از شانس ما گوشی من خراب شده بود. من صدای حمید را داشتم ولی حمید صدای منو نمیشنید. ۵روز فقط پیامک دادیم؛ وقتی برگشتم اولین کاری که کرد گوشی من رو داخل سطل آشغال انداخت و گفت: تو نمیدونی من چی کشیدم این ۵ روز! وقتی نمیتونستم صداتو بشنوم، دلم میخواست سر بزارم به کوه و بیابون! عشقی که حمید بمن داشت را دلیل محکمی میدیدم برای ماندنش❤️ پیش خودم میگفتم حالا حالاها موندنیه... 🌸🌸🌸🌸🌸 بخانه که رسیدیم، گفت: زائر شهدا چادرتو همینجا داخل اتاق و پذیرایی بذار خونه رنگ و بوی شهدا بگیره. فردای روزی که از سفر برگشتم باهم برای خرید عید به بازار رفتیم. چون ایام فاطمیه تمام شده بود ، برای عید دوست داشت باقلوا درست کنیم. از همانجا برای خرید وسایل مورد نیاز به عطاری رفتیم. دو روز تمام درگیر پختن باقلوا ها بودم. حمید عاشق شیرینی بود و ماهم باقلوای سنتی قزوین رو برای مهمانهایی که قرار بود برای عید به خانه مان بیاین درست کرده بودیم ؛ 🌸🌸🌸🌸🌸 برخلاف شیرینی درست کردن که تمام حواسش به خوردن شیرینی بود، در خانه تکانی حسابی کمکم کرد. از شستن شیشه ها گرفته تا تمیز کردن کابینت ها. کار که تمام شد از شدت خستگی روی مبل دو نفره دراز کشید و چشم هایش را بست. برایش میوه پوست کردم و باصدای بلند گفتم؛ حمید جان خیلی کمکم کردی، خسته نباشی. چشم هایش را کمی باز کرد و گفت؛ بجای خسته نباشی بگو خدا قوت. یه همسر باید برای همسرش همیشه بهترینها رو بخواد. 🌸🌸🌸🌸 چندساعت بعد از تحویل سال، آقا سعید بهمراه خانمش و نرگس پیش ما آمدند تا با هم برای دیدو بازدید به خانه اقوام برویم. برای ناهار آش رشته خوردیم. حمید کلی با برادرزاده اش نرگس بازی کرد. علاقه خاصی به او داشت. خیلی کم پیش می آمد حمید نوزادی را بغل کند. میگفت از بس ریزه میزه و کوچیکه، میترسم چیزیش بشه! ولی نرگس را بغل میکرد. این ارتباط دو طرفه بود. نرگس هم حمید را دوست داشت.بغل حمید که می رفت نمی‌خواست جدا بشود. نرگس را که بغل کرد گفت: کوچولو! منو صدا کن بگو عمو! 🌸🌸🌸🌸🌸 در مهمانی ها همیشه حمید پذیرایی میکرد، و برعکس زمانی که بین رفقا و همکارهایش بود و تیریپ شیطنت بر میداشت، اما در جمع فامیل، به ویژه وقتی که بزرگترها بودند؛ میشد یک حمید کم حرفِ گوشه نشین! ادامه دارد... @Banovane1 https://eitaa.com/joinchat/723190026C3eb72c0347