#خاطره 😁
سلام
روزی که خانواده شوهرم اومدن برای خواستگاری البته جلسه آخر و برای صحبت مهریه و ...
پدر من شرط گذاشت که داماد بیاد و بره ولی شب
#ساعت_ده دیگه باید بره خونشون و همین طور اگه دخترم و بیرون برد ساعت ده برگردونه🙊🙊👍
خلاصه دو روز بعد جشن عقد تو خونه پدرم بود بعد مراسم وقتی مهمونا رفتن همسرم با کت و شلوار جلوی خانواده و سفره عقد رو زمین گرفت خوابید😜😂
و از اونجا که همسرم من هیکلی هست پدرم رو به مادرم گفت ایشون رو که دیگه نمیشه تکون داد خانم جای ما رو بنداز تو اتاق 😂😂😂😂
و این شد که یه شب یه شب راه باز شد برا هر شب 😁😁😁😁