#خاطره 😂
سلام
خاطره من واسه 5 سال پیشه البته من مجردم.🙈
یه روز رفته بودم داروخونه دارو بگیرم یهو چشمم خورد به یه استندی ک توش یه بسته هایی بود ک روش عکس میوه بود کلا خیلی رنگی رنگی بودن من فک کردم ک آبنبات خوشبو کننده دهانه..🥺🥺
میخواستم برم بردارم چن تا ازش تا ک اسممو صدا کردن ک دارومو بگیرم..
نمیدونم چرا پشیمون شدم گفتم دفعه بعد اومدم میگیرم.. ☹️☹️
خلاصه دفعه بعد با برادر زادم رفتم بهش گفتم راستی از این آبنباتای خوش بو کننده دهان خوردی؟ گفت کدوم؟ منم اون بسته هارو نشون دادم..
دیدم یهو ترکید از خنده گفت خنگ اونا ک...ا.....م آبنبات چیه؟؟🙈😑
یعنی خدا رحم کرد دفعه قبل برنداشتم اون بسته هارو.. تو اون داروخونه همه منو میشناختن.. آبروم میرفت🙉🙈🙈🤣😍🤣
#خاطره
سلام
پانزده سالم بود برام خواستگار امد هنوز خواستگار خانوادش ندیده بودم.
خیلی کنجکاو بودم ببینمشون😉
مهمانها امدند خانه های قدیم بزرگ بودند وسط دوتا اتاق درب چهار تایی بود.
درب که بسته بود از پشت در مامانم رختخوابها رو چیده بود.
منم رفتم از بالای رختخوابها خواستگار ببینم .
نمیدونم چطوری شد درب باز شد😨 رختخوابها ریخت منم با رختخواب ها افتادم جلوی مهمانها😱😱😱🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دیگه نمیدونم چطوری از اتاق امدم بیرون از خجالت، 🤢🤢🤢 😭
ولی ازدواجمان سر گرفت😅😅😆
الان بیست ساله خانه دارم پسرم سرباز،دخترم تو عقد هست
ممنون از کانال خوبتون
#خاطره
سلام
من 2سال پیش که نامزد بودم خونه مادرشوهرم نامزدم نتونست خودشو نگه داره...🙈🙈
ما تو اتاق خواب بودیم مادر شوهر و پدرشوهرم تو پذیرایی
وقتی پاشدم برم دستشویی برگشتنی خونه تاریک مادر شوهرم و ندیدم رفتم رو پاش🙊🙊😰😰 اونم جیغ کشید پرید
من دیگه نمیدونستم چیکار کنم ففط فرار کردم😩😩😱😱
رفتم سریع اتاق صبحش مادرشوهرم میپرسید کجا رفته بودی و رفتی رو پام منم از خجالت سرخ شدم 😂☺️
فهمیده بود من بودم🤣🤣🤣🤣
ادمین نوشت✍
عزیزای دلم یادتون باشه دوران نامزدی و بعد از عقد برای آشنایی هست نه روابط کامل زناشویی...
درسته شما رسما حلال به هم و زن و شوهر هستید اما تمام 🛑روانشناسها هم تاکید دارند روابط کامل نباشه خصوصا عزیزانی که نامزدی طولانی دارن🛑
میتونید از روشهای دیگه استفاده کنید. اما روابط کامل نه...❌
همیشه شاد و خوشبخت باشید ☺️❤️
#خاطره
سلام.
حدودا سال پیش اینموقع ها بود که هنوز عروسیمونو نگرفته بودیم.
یروز خونه ی مادر شوهرم بودم ک همسرم صدام زد گفت اگه میشه بیا پشت گردنمو با ماشین ریش تراش تمیز کن.😍😍
منم رفتم و تمیز کردم موقع برگشتن یه بوسم از گردنش کردمو اومدم نشستم پیش خواهر شوهرمو مادرشوهرم.☺️☺️
یهو خواهر شوهرم گفت زنداداش چرا لبات انقد موی ریز چسبیده😳
🙊🙊🙊🙈🙈🙈🙈
یهو مادرشوهرم زد زیر خنده😂😂🤣🤣
منم گفتم نمیدونم فک کنم موهای فرشه بلند شده چسبیده بهم😅🤕🤕🤕😂😂
یعنی انقد ک من قرمز شده بودم لبو نشده بود😂
#خاطره
سلام
ممنون از کانال باحالتون
خاطره مربوط به روز عقدم میشه
(8سال پیش)
عقدمون محضری بود
صبح ساعت 9 عقدمون جاری شد
بعداز عقد💏
خونواده ی ما و چن تا از اقوام نزدیک شوهرم اینا
ناهار خونه مادرشوهرم دعوت بودیم
زیر لباس عقدم یه دونه تاپ پوشیده بودم و چون نو بود خیلی اذیتم میکرد
فقط منتظر بودم مراسم حلقه به دست کردن و ... زودتر تموم بشه تا من برم یه جایی این تاپ رو دربیارم راحت شم😖😖😖
همین که دورمون خلوت شد با خجالت فراووووون به شوهرم گفتم من باید برم تاپمو عوض کنم
اونم فقط منتظر همین حرف من بود
دستمو گرف برد تو اتاق💋💋
بعد از کلی ماچ و بوس و...
گرف من رو بغل کرد برد بالای رختخوابهایی که تو اتاقش چیده شده بود😳😳😳😳
همون موقه یکی در اتاقش زد😱
شوهرمم دس پاچه شد یهوووو منو ول کرد منم از بالا افتادم پایین...😭😭😭
دست و پاهام به شدت درد گرفت😢😢😢
نگو پدر شوهرم بود میخواست از تو اتاق یه فرش برداره ببره تو حیاط پهن کنه
هنوزم وقتی یادمون میاد
شوهرم کلی خجالت میکشه باعث شد منو روز عقدم زد پرت بشم پایین .😂🤣🤣🤣🤣😂😂🤣🤣
#خاطره
سلام
من ۱۷سالمع و الان ۷ماهع که توی عقدم
منو عاقامون یع روز خونه مادرشوهرم تنها بودیم 🤪
اینم بگم که من خیلی شیطونم 😁
ما تنها بودم بعدش من بدو رفتم بالای اُپنشون نشستم
و به عاقامون گفتم پشت کن تا من سوار گردنت بشم 😜
اونم پشتشو کردن منم سوار شدم
دیگه نمیدونین من اون بالا چه ذوقی میکردم برای خودم 😂😂
چشتون روز بد نبینه یهو در باز شد مادر شوهرم با پدرشوهرم و برادرشوهرم که مجرده وارد خونه شدن 😳😳😳
قیافع من😱
عاقامون😨
مادرشوهرم 😡
پدر شوهرم 😐( قیافشو خیلی دوس دارم انگار نع انگار اتفاقی افتادع باشع 😂)
برادر شوهرم 😆
دیگع هیچی خیلی ریلکس اومدم پایین ولی قشنگ حس میکردم لپام قرمز شدع
و همچنین برادر شوهرمو کع صورتش سرخ شدع بود بس که خندشو نگه داشده بود
دیگه هیچی الان یه ماهه طرف خونشون افتابی نمیشم و جلوی چشم مادر شوهرم نمیرم
فقد عاقامون میاد خونه ما
🤣🤣🤣🤣😂😂😂
و اینم بگم کع عاشق کانالتونم ❤️❤️❤️❤️❤️
#خاطره 😁🤦♀
سلام ب خانمای باحال کانال✋
من ۱۹سال هست ازدواج کردم،(۱۴سال داشتم)😢
اوایل دوران عقد متاسفانه ب خاطر کم سن وسال بودنم هیچی از رابطه ولذت ومسائل زناشوویی نمیدونستم،😞
فقط میدونستم ی غسل جنابت برای زن ومرد هست،🙈
خلاصه هر بار ک با شوهرم بودم ب محض اینکه ی دست بهم میزد یابوسم میکرد💋😘سریع حوله ب دست تو حمام بودم،🤦♀🤦♀😂😂🤣🤣
فکر میکردم با یه بوس باید برم غسل کنم🤨🤕
اینقدر هم خجالت میکشیدم، مامانم میگفت دختر تو چرا اینقدر حمام میری،🤔😱
هی بهونه میکردم حالم بهم خورده،🤮
حالم خوب نبود🥴
گفتم ی دوش بگیرم و....
بهانه های جورواجور ک هم خندم میگیره و هم افسوس میخورم ک از دورانی ک میشد بهترین لذت رو برد چ بی اطلاع گذشتم،😓😓
بیچاره شوهرم اینقدر کتاب برام میاورد مطالعه کنم وباهام صحبت میکرد تا آروم آروم متوجه شدم چی ب چیه وچقدر از همه چی جا موندم🙄🤐🤣🤣🤣🤣
بعد از گذشت سال ها هنوز اینقدر کفری میشم چرا اینقدر چشم وگوش بسته بودم🤦♀🤷♀
امیدوارم زندگی هاتون سرشار از عشق باشه🙋♀
#خاطره
سلام و عرض ادب 🌹
یه خاطره ای هست براتون تعریف کنم
من الان بیست و هفت سالمه و دو تا بچه دارم چهار ساله ازدواج کردم من و شوهرم نامزد بودیم خیلی عاشق هم بودیم
پدرمم هم خیلی حساس بود فقط میزاشت تلفنی در ارتباط باشیم نمیذاشت باهاش برم بیرون😢😢
خلاصه یه روز خانواده م خونه نبودن منم بهش تلفن زدم زود بیاد خونمون که الان فرصته همدیگر رو ببینیم نامزدم اومد و😜😜😍 خلاصه دیگه چشمتون روز بد نبینه........ که یه دفعه بابام با مامانم اومدن😱😱
نمیدونستیم چی کار کنیم تو حیاط دیدمشون از صداشون فهمیدم
نامزدم رفت تو کمد اتاق خوابمون قایم شد و سریع رفتم لباسامو پوشیدم
پدر و مادرمم اومدن خلاصه بهم گفتن اتفاقی افتاده رنگت پریده خیلی خیلی استرس داشتم بابام رفت تو اتاق خواب خوابید تا دو ساعت🤕🤕😢
خونمون کوچیک بود مادرمم که دیگه کارای خونه خلاصه ازش بی خبر بودم تا دو سه ساعتی که بابام دیگه بلند شد و رفت بیرون و مادرمم به هر ترفندی بود بردمش بیرون دیگه ازش خبر گرفتم حالش اون تو بد شده بود از گرما هر وقت فکرشو میکنیم الان خیلی خنده م میگیره😂😂🤣🤣🤣
#خاطره😁
سلامم
من فروردین امسال اوج کرونا ازدواج کردم 😍که باعث تعجب همه ی اطرافیان شد.😳
اولین خاطره من همین مراسم خاستگـ🌹ـاریم بود☺️
خونه ی ما شهرستان بود و همســـ❤️ــــری جان برای مراسم خاستگــ🌹ــاری باید میومــ🚗ــدن شهرستان
روز ۱۲فروردین قرارشد ظهر ناهار درخدمتشون باشیم چون به طور عادی ۴⏰ توی راه بودن و نمیشد که ناهار نخورده برگردن.
ولی به خاطر کرونا ۶ ⏰ طول کشید تا برسن به شهرستان ما
ورودی شهرستان چون پلاک برا شهر دیگه ای بود از ورودشون ممانعت شده بود ایشون راهی جز بازگــ🚶♂ــشت به شهرشون نمیدیدن😢 وقتی بهم پیام دادن که ما میخواییم برگردیم کلافه شدم😓😑
و دست به دامن خواهرا و برادرم شدم.🙏
بالاخره شوهرآبجی گفت ماشین من هست .
برادرم با ماشین شوهرخواهرم رفتن و ایشون رو که با مادرشون بودن از روستای کناری آوردن.
ایشون ظهر به منزل ما رسیدن.
البته بگم ما یک هفته قبل تلـ📞ــفنی و پیامــ💌ـکی برا شناخت بیشتر در ارتباط بودیم و خاستگــ🌹ـاری رسمی روز۱۲ فروردین بود.
کلا ازدواج من خاطره شد😍
چون کرونا باعث شد بی سروصدا عقــ👰ــد کنیم☺️
سلااااام ملکه های بهشتی 😘😍
#چهارشنبههای_خاطرهای
باز رسیدیم به یه چهارشنبه ی جذاب و دوست داشتنیه دیگه
با همراهان همیشگیمون😌
میخوایم که خاطرات شما قشنگ جانان رو بخونیم و کلی کیف کنیم
🧐😋
موضوع خاطره ی امروز😊😅
❤️چه دسته گلهایی درمورد روابط همسرانه، یا سوتیهایی تو این مورد دادین؟! 😂🤪🤣 برامون تعریف کنین البته موارد منشوریرو مثل همیشه حذف کنید ممنون 😁🤩
بیاین بالا خوشگلا برامون تعریف کنیند که میخواییم کلی خوش بگذرونیم☺️♥️
امروز میخوام بترکونیدااا
🌸منتظر خاطرات شما عزیزان هستیم
قطعا امروز هم خاطرات به یادموندنی و جذابتون کام هممون رو شیرین میکنه
😍😋
♻️♻️♻️♻️
#خاطره
#کپی_برای_گروههای_مشابه_همسرداری_ممنوع
#مطالب_دستنویسه
🍃💞🍃
♡••࿐ @BanovaneMontazer ࿐
♡••࿐خوشبخت و سعادتمند باشید الهی࿐
🏠 خانه ی بهشتی بانوان منتظر ࿐
#خاطره
#تجربه_اعضا
سلام به شما مدیر محترم و همکانالیهای عزیز
نماز روزههاتون قبول 😍
میخوام براتون یه موضوعیرو تعریف کنم که برای خودم واقعا جالب و عجیب و همینطور خندهدار بود😁
من دیروز چندتا خرید کردن
مثل لباس و روسری و کیف و چندتا لباس زیر🙈
همهرو اول شستم و ضدعفونی کردم بعد گذاشتم رو تختمون که مرتب کنم
همسرم از سرکار اومد و اتفاق مهمی افتاده بود که داشتیم درموردش صحبت میکردیم و همینطور که حرف میزدیم من متوجه شدم از بین تمام خریدای روی تخت لباس زیرارو برداشت نگاهشون کرد و لبخند زد😅😐 ولی انقدر موضوع مهم بود که اصلا درمورد لباس زیرا یا خریدام صحبت نکردیم تا روز بعد که از محل کارش زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت لباس زیرات مبارک خانم خوش سلیقه خیلی عالی بودن☺️
منم که پیش خودم فکر کردم حتما باقی خریدام باب میلش نبوده گفتم
یعنی کیف و لباس و روسریم قشنگ نبودن😭😫
متعجب پرسید
مگه اینارو هم خریده بودی😳
من 😐
کیف و روسری و لباس😏😒
لباس زیرا😂
گفتم شوخیت گرفته
یعنی تو یه کف دست لباس زیرو دیدی کیف به اون بزرگیرو ندیدی😳⁉️‼️
همسرم شروع کرد قهقه زدن که نه ندیدم😐😐😐😐
میخوام بگم اینکه تکرار میکنید لباسای خواب و زیر خوشگل بپوشید مردا توجه داذن واقعا راسته و من تجربهی واقعی ازش دارم😄
روزتون شاد
#کپی_خاطره_وتجربه_اعضاممنوع
#ارسال_فقط_با_لینک_مجاز_است
🍃💞🍃
♡••࿐ @BanovaneMontazer ࿐
♡••࿐خوشبخت و سعادتمند باشید الهی࿐
🏠 خانه ی بهشتی بانوان منتظر ࿐
#متن_چالش
سلااااام ملکه های بهشتی 😘😍
باز رسیدیم به یه روز جذاب و دوست داشتنیه دیگه
با همراهان همیشگیمون😌
میخوایم که خاطرات شما قشنگ جانان رو بخونیم و کلی کیف کنیم
🧐😋
⭕️موضوع خاطره ی امروز😊😅
رومخی ترین اخلاقی که خودتون یا همسرتون یا خانواده تون دارین و خاطره و حواشی اون 😅😂
🌸منتظر خاطرات شما عزیزان هستیم
قطعا امروز هم خاطرات به یادموندنی و جذابتون کام هممون رو شیرین میکنه
😍😋
♻️♻️♻️♻️
#خاطره
#کپی_متنچالش_بدون_لینک_برای_گروهوکانالهای_همسرداری_ممنوع_و_غیرشرعی_ومصداق_کامل_دزدی
@banovanemontazer
☘و اما عزیزان بهشتی نازنینم😍😍😍 روزتون زیبا عزاداری هاتون قبول🌹
باز مرور خاطرات جذاب و دوستداشتنی با شما عزیزان ❤️
♻️ #خاطره امروز در مورد ماه محرم و نذری ها و مراسم های شما در این ماه هست . اگر تو شهرتون مراسم های خاصی هست تعریف کنید . از مراسم هایی که اوایل آشنایی و ازدواج با همسر می رفتید و....
♻️♻️♻️♻️
╭─┅•┈✾☘️🕊☘️✾┈┅─╮
@banovanemontazer
╰─━━━••••💓 ••••━━━─╯
((⚠️راضی به کپی نیستیم ❌ ))
خوشبخت و سعادتمند باشید ان شاءالله
@Sh2Barazandeh
#کپی_برای_گروههای_مشابه_همسرداری_ممنوع
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
☘و اما عزیزان بهشتی نازنینم😍😍😍 روزتون زیبا عزاداری هاتون قبول🌹 باز مرور خاطرات جذاب و دوستداشتنی
سلام.تو بروجرد خیلیا تمام خونه رو پرچم میزنن یا حداقل ی اتاق بزرگو .بعد کسایی ک حاجت میخوان بگیرن بدون اینکه صورتشون دیده بشه ب ۴۰تا از این خونه ها میرن و هر خونه یه شمع روشن میکنن
#خاطره
همراه ظهور همه حاجت روا باشین ان شاءالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
☘و اما عزیزان بهشتی نازنینم😍😍😍 روزتون زیبا عزاداری هاتون قبول🌹 باز مرور خاطرات جذاب و دوستداشتنی
ارسالی اعضا ❤️
سلام چندسال پیش من 7سالم بود رفته بودیم ۹محرم قم آبگوشت میدادن نذری منم بچه بودم گیردادم گفتم منم میخوام حالا همیشه ازآبگوشت متنفرم بعد من مادرم رفتیم ک بگیریم خیلی شلوغ بود یدفع دیدم آبگوشت ریخت توسریه زن جوان ازسرش تانوک پاش شده بود آبگوشت بیچاره مرد ازخجالت منم گفتم غلط کردم مامان برگردیم توبسوزی مامان ازکجابیارم تابابازن بگیره من مردم ازگرسنگی 😁😁😂😂....
#خاطره
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
☘و اما عزیزان بهشتی نازنینم😍😍😍 روزتون زیبا عزاداری هاتون قبول🌹 باز مرور خاطرات جذاب و دوستداشتنی
من تا یادم میاد روستامون مراسم داشتن والان هم ادامه دار هست هر روزعصر از روز اول محرم تعزیه خوانی هست بعدشم نذری تا آخر شب دسته ها وهیئتهای زنجیر زنی هستش روزای اول جمعیت کمتر هست روز به روز به تاسوعا عاشورا که نزدیک میشه شلوغتر وکسانی که رفتن شهرای دیگ ساکنن ولی اصلیتشون برا روستاست دیگه هر جوری باشه خودشون رو برا تاسوعا عاشورا میرسونن خیلی خیلی شلوغ میشه مراسم خاص دارن علم گردانی نخل گردانی کاروان شتر ......
#خاطره
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
☘و اما عزیزان بهشتی نازنینم😍😍😍 روزتون زیبا عزاداری هاتون قبول🌹 باز مرور خاطرات جذاب و دوستداشتنی
ما هم ی بار تعزیه بوذیم
اون اقایی ک نقش حضرت
ابوللفضل بازی می کرد ی دستش قطع
شده بود
وخنجر تو اون دستش
ی پسره رفت دول بده
به این اقا
اقا با هنون خنجر ک بالا برده
بود اپمد پول بگیره
ک پسره
دوپا داشت دو پا هم قرض گزفت
در رفت
مردم
همه خندیدن
#خاطره
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
☘و اما عزیزان بهشتی نازنینم😍😍😍 روزتون زیبا عزاداری هاتون قبول🌹 باز مرور خاطرات جذاب و دوستداشتنی
آها راستی یه خاطره بگم از فوت پدر بزرگم تو روز تاسوا
پدر بزرگم تو جوونیش تعزیه میخونده تو دوران کهنسالی به یاد جوونی همیشه زمزمه میکرد
سال ۹۵ قبل تعزیه میان از قدیمیا تقدیر کنن و لوح و یادبود بدن پدربزرگم میگه یه چند بیتی میخوام بخونم
میکروفن و میدن بهش یه قسمتی از تعزیه رو میخونه و میگه صلوات بعد اون بلافاصله روی همون صندلی از حال میره وقتی میبرن بیمارستان فوت شده بوده...صلوات آخرین کلامی بود که گفت....
همیشه میگفت آرزو دارم یکبار دیگه تو اون تکیه بخونم به آرزوش رسید و پر کشید......
روحش شاد🖤
#خاطره
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
☘و اما عزیزان بهشتی نازنینم😍😍😍 روزتون زیبا عزاداری هاتون قبول🌹 باز مرور خاطرات جذاب و دوستداشتنی
نن اصلا بعضی از این مراسما رو ذوست ندارم
کاش ان رو ی ماجرای کربلا
وقیام امام حسین کفته میشد
تا بارها
بارها
پسرم از من سوال
نکنه چرا امام پیروز نشد
کاش از معرفت
و درک عاشورا
چیزی ب ما میگفتن
فقط گریه
ومظلومیت گفتن
#خاطره
ی جا دعوت شدیم بر ای روضه امام حسین ی خانمی بود که ماجرای عاشورا رو خیلی معمولی تعریف میکرد بد ون خواندن مرثیه و مداحی فقط بصورت عادی حرف زدن و چقدر همه گریه کردن درصورتیکه خیلی از مداحها با گفتن چیزای اضافه سعی در گر فتن گریه هر چه بیشتر از مستمع دارن
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
#خاطره
ادامه
و اما یه مراسم هم داریم به اسم مراسم طشت گذاری روز قبل از تاسوعا که تو شهر ما میگن "بالا تاسوعا" یعنی تاسوعای کوچک تو اینروز صبح عزادارا با خاک و آب گل درست میکنن و به سر و صورتشون گل میمالن به نشانه عزاداری و اکثرا هم با پای پیاده و بدون کفش میرن این مراسم و بعد از اینکه به سروصورتشون گل زدن عزاداری میکنن و به سرشون میزنن و بلند میگن وا عباسا و و تو میدونای اصلی این عزادارا همراه هیات چرخ میزنن و واعباسا میگن یعنی وای عباسم
همسرم ارادت خاصی به امام حسین داره ولی زیاد تو مراسما شرکت نمیکنه میکنه ی سری ادمها دلقک بازی در میارن به سخره میگیرن اعصابم نمیکشه ولی ارادت خاصی به این مراسم طشت گذاری داره و حتی سر کار هم باشه حدااقل ی ساعتی مرخصی میگیره و میره تو مراسم و برمیگرده باز سر کارش
شور خاصی داره این مراسم و بعضیا که واقعا از ته دل و از عمق وجودشون شرکت کردن گاها میبینی از خود بی خود میشن و راهی بیمارستان میشن
صبح که مراسم طشت گذاری هست عصرش هم همه مخصوصا جوونا شمع میخرن شمع بسته ای و میبرن تو مساجد و هیات ها روشن میکنن این رسم شمع روشن کردن تو روز قبل تاسوعا فقط تو مراغه هست فلسفشو نمیدونم دیگه چیه به حدی شمع میخرن که خیلیا اونروز کارشون فروش شمع هست و از قدیم رسم به این بوده که باید ۴۰ تا مسجد و هیات میرفتی و شمع روشن میکردی
برادرای منم هر سال این رسمو انجام میدن همسرمم همینطور سال اول ازدواجم با همسرم گرفتیم پول شمع رو بدیم به نیازمند اون سال چند برابر پول اون شمع رو دادیم به نیازمند ولی همسرم تو خواب دید که امام حسین علیه السلام دارن لیست افرادی که شمع روشن کردنو میخونن و اسم همسر من نیس و همسرم تو خواب اعتراض میکنه که اسم من نیست و حضرت میگن که شما امسال شمع روشن نکردین که از اونموقع همسرم ب همراه من و بچه ها میریم شمع روشن میکنیم و یه مبلعی هم میدیم به نیازمند
هر سال ب شوخی میگم شمع بخریا میدونی که امام حسین شمع هاشو میخواد 😜
تو این روز پدرمم نذر پلو با مرغ یا پلو با قورمه سبزی میدن خیلی سال پیش پدرم نذر میکنن که امسال نذر میدم اون سال دادیم سال بعد نذر ندادیم اون شب پدرم تو خواب دید مادربزرگم که فوت کردن تو خواب دارن نذری میپزن پدرم تو خواب میپرسه این چیه مادربزرگم بهش میگه تو نذر ندادی گفتیم خودمون نذر بدیم بعد اون پدرم دیگه هر سال این نذر رو دادن
روز عاشورا هم مراسم الله الله حسین وینه رو داریم یک عده از عزاداران صبح زود محرم میشن و با لباس سفید حالت کفن پوش میشن و میرن سمت یه حسینیه که بهش حسینیه حاجی غفار میگن که اینم داستان خاص خودشو داره که براتون جدا میگم مردان عزادارا محرم میشن میرن سمت حسینیه حاجی غفار اونجا عزاداری میکنن و بعد نماز صبح رو میخونن دسته جمعی و از اونجا بعد از نماز با پای پیاده و طوری که انگار دارن میدوان میرن سمت میدان اصلی شهر و حین راه بلند همگی میگن "الله الله حسین وینه" یعنی "خدایا خدایا حسین من کجاست"
#خاطره
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
ادامه و اما یه مراسم هم داریم به اسم مراسم طشت گذاری روز قبل از تاسوعا که تو شهر ما میگن "بالا تاس
ادامه
این عزادارا صورتشونم و سرشونم گل میمالن تو این مسیر بقیه مردمم همراهی میکنن و تقریبا تو هر قدمی ملت نذری پخش میکنن و صبحانه میدن و شربت و شیرو ...
این مراسم قبلا خیلی خیلی خیلی شور خاصی داشت
و همچنین تو روز عاشورا وقتی که من بچه بودم خوب یادمه که مردا محرم و کفن پوش نیشدن و قمه میزدن که همیشه برام سوال بود که چرا اینکارو میکنن و یا اینا جیزیشون نمیشه آخه که بعدها قمه زنی ممنوع شد و کلا الان جرمه ولی یه عده هنوز مخفیانه اینکارو انجام میدن
داستان حسینیه حاجی غفارم که بالاتر گفتم از این قراره که غفار یه آقایی بوده که نذر میداده هر سال دهه محرم رو ولی یه سال اینها چیزی برای نذری نداشتن زن و شوهر ناراحت میشن مرده بلند میشه پرچمای عزا رو نصب میکنه با حالت ناراحتی و میگه امسال چکار کنم من هیچی ندارم نذر بدم که ظاهرا بعدش ی نفر با شتر براش برنج و ... میاره و بهش میگه عمت نباشه از این هر چقدر بپزی تمومی نداره میگن اون سال مراسم تو منزل حاجی غفار خیلی پر عظمت و باشکوه میشه بعدها از اونجا ملت حاجت میگرفتن و خیلیا نذر میبرن اونجا و مریض میبردن حالا این حاجی غفار نمیدونم ماجراش واسه چند قرن پیشه ولی همچنان حسینیه اش پا برجاس من که بچه بودم خیلی بیمار لال و فلج اینا میاوردن و شفا میگرفتن الان اون شور قدیمو نداره
و اما روز عاشورا هم از هر محله و کوچه و خیابون دسته های عزاداری بلند میشن از صبح زود خانواده هایی که نذر صبحونه دارن در منزلشون رو باز میزارن و پرچم عزا رو میزنن به سر درشون و عزادارا هر کسی که خواست میره داخل منزل و صبحونه میخورن بعد هم کم کم ملت از خونه ها میان بیرون و هیات ها رو همراهی میکنن و هیات میره سمت میدونای اصلی تا اذان ظهر عزاداری میکنن و بعد با صدای اذان میرن مساجد برای نماز و نهارو ...
بعد از ظهر عاشورا هم تو بعضی محله ها شبیه خوانی و خیمه سوزوندن و .. هست که اونم مراسم خوبیه
برادرمم هر سال تاسوعا نذری صبحونه میدن از ۶ صبح در رو باز میزاریم و خیلی هم شلوغ میشه تا ۱۱ اینا هم ادامه پیدا میکنه و دیگه اخر سر من میگم ندرت مگه صبحونه نبود الان نهاره رخصت بده درو ببندیم 😜 اونروز کلا هر جا ک صبحونه میدن هر منزلی حدااقل ۵۰۰ نفر کمه کمش مهمون داره با اینکه گرونیه و این نذریا کم شده ولی هنوز هم هست و شور خودشو داره
روز عاشورا هم برادرام با همکاری اهل پاساژ کنار مغازشون چای و آب سرد و شربت و کیک اینا میدیم که البته این نذر مشارکتی هست و هر کس در توانش کمک میکنه من و همسرمم از صبح اونجاییم و همراه برادرام و اهالی پاساژ از مهمونا و عزادارای امام حسین علیه السلام با روی خوش پذیرایی میکنیم و حس خوبی بهمون دست میده
و اما بعد از ظهر عاشورا من نمیدونم چرا خستگی خاصی میاد سراغم به هر حال اون چند روز که تو عزاداریا و نذریا و ... خسته میشیم بچه که بودم دیگه بعد از طهر عاشورا مادربزرگم با غر زدن منو بیدار میکرد بهمون میگفت بلند شین بلند شین بریم مراسم بعد از طهر عاسورا تو عزاداری شرکت کنین خدا بیامرز میگفت مگه ننه یزیدین که نشستی خوابیدی 🥴
ی سال بنده خدا مادربزرگم مثل هر سال رفت به عزاداری بعد از طهر عاشورا که تو سرکوچمون برگزار میشد و خیلی خیلی شلوغ میشد ما هم رفته بودیم یهو دیدیم میگن اونجا تصادف شده رفتم دیدم مادربزرگمه تصادف کرده 😥
طفلی زن مومنی بود و به امام حسینم ارادت خاصی داشت بااینکه خیلی پیر بود و ۱۰۰ رو رد کرده بود 😜 ولی خودشو به عزاداری میرسوند
اون سال برای مادربزرگم خیلی ناراحت شدم بعد از تصادفش و عمل و ... باهاش شوخی میکردم میگفتم بیا خواستی مثلا ننه یزید نشی رفتی تصادف کردی
طفلک بعد از اون تصادف ۱۵ سال پر برکتم عمر کرد ولی با واکر راه میرفت 😕
الانا بعد از ظهر عاشورا به عشق امام حسین و مادربزرگم میرم مراسم بعد از طهر عاشورا و به اهل بیت هم با خنده میگم بیااین مگه ننه یزیدین 😜
#خاطره
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
☘و اما عزیزان بهشتی نازنینم😍😍😍 روزتون زیبا عزاداری هاتون قبول🌹 باز مرور خاطرات جذاب و دوستداشتنی
ما هرسال تاسوعا نذری میدیم امسال ب شدت دستمون خالی شده ب لطف صاحب خونه که پول پیش خیلی اضافه کرد و مرغ هم خیلی گرون خیلی غصه میخورم پری روز اینقدر دلم گرفته بود گریه کردم شب برادرشوهرم خواب میبینه دیروز زنگ زد گفت من نذر دیگه نذری شما کردم یادم رفته بود خواب دیدم منم تو نذری شریکم کل هزینه مرغ پای من 😍خیلی خوشحالم خداروشکر هزاران بار شکر
#خاطره
خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
سلام مهربونا پنجشنبه شده و امروز میخوایم باهم خاطره بازی کنیم😍🌸 شنیدین میگم سر پیری و معرکه گیری ا
#خاطره
خاطره
اون زمان که گفتن همه بیان و شناسنامه بیارن کارت ملی بگیرن
پدر بزرگ من رفته بود اون اداره که یادم نیست اسمش رو ...
گفته بودن آخه متولد ۱۳۰۱ کارت ملی به چه درد میخوره😂
بنده خدا اومد خونه برامون تعریف میکرد و غَش غش میخندید میگفت راست میگن من باید فکر انقضا همين شناسنامه باشم نه دنبال صدور کارت ملی
خلاصه بدون کارت ملی فوت کرد
حالا نمیدونم به خاطره بازی امروز ربط داشت یا نه
اما خودش میگفت سر پیری و...
╭─┅•┈✾☘️🕊☘️✾┈┅─╮
@banovanemontazer
╰─━━━••••💓 ••••━━━─╯
((⚠️راضی به کپی نیستیم ❌ ))
سلام مهربونا به یک پنجشنبه خاطره انگیز دیگه رسیدیم😍
برامون خاطره از روز زایمان خودتون یا زایمان اطرافیانتون بگین💕
زاویه دید و روزمرگی امروزتون فراموش نشه
#خاطره