#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_سوم 🌈
رفتم سمت در ورودی
درو باز کردم بردمش لب استخر
صورتشو آب زدم
بعد چند ثانیه بالا آورد
- تو که اینقدر اوضاعت خرابه ،چرا این مزخرفاتو میخوری
نگاهم کرد ،چشماش پر از خون بود
&مشخصه که بار اولته اومدی اینجا
- چند سالته؟
& مگه سن مهمه ،
- چرا همچین کارایی میکنی ،حیف تو نیست؟
& وقتی جایی برای خوابیدن نداشته باشی ،حاضری دست به هر کاری بزنی که شب بیرون نخوابی
(لبخند تلخی زد و بلند شدو رفت داخل خونه)
اعصابم به هم ریخته بود ،رفتم داخل ساختمون تا نوید و پیدا کنم ،بهش بگم بریم خونه
همه جا رو گشتم پیداش نکردم
از پله ها رفتم بالا همینجور به عقبم نگاه میکردم که کسی همراهم نیاد
یه دفعه دیدم یه دختری از یه اتاق بیرون اومد و کنارم رد شد رفت پایین
نزدیک اتاق شدم
درو باز کردم خشکم زده بود
نوید ایستاده بود و داشت لباسشو مرتب میکرد
نوید لبخندی زد: کاری داشتی عزیزم
اشک تو چشمام جمع شده بود : تو که اینقدر کثیفی ،تو که اینقدر همه جوره به خودت میرسی ! منو میخوای چیکار
نوید: چون تو با همه فرق داری7
نزدیکم شد
از اتاق بیرون رفتم ،از پله ها رفتم پایین،درو باز کردم ،با تمام سرعت دویدم سمت در حیاط
در قفل شده بود
میکوبیدم به در و گریه میکردم و فریاد میزدم
- درو باز کنین بیشرفا ،درو باز کنین پس فطرتا
& خانم چیکار میکنین،؟
- (همونجور که هق هق میزدم): بیا درو باز کن
& شرمنده ،اقا شاهرخ باید اجازه بده
- همه تون برین گم شین درو باز کن
نوید : بیا سوار شو میبرمت؟
- من با تو هیچ گورستونی نمیام
نوید: باشه هر جور راحتی ،اینجا هرکی میاد باید همراه همون نفر بره،وگرنه نمیزارن تنها بره
سوار ماشین شدو اومد سمت در
منم رفتم عقب ماشین سوار شدم و رفتیم
توی راه فقط صحنه ها کثیف یادم میاومد ،حالم داشت به هم میخورد
- بزن کنار
نوید: اینجا جای وایستادن نیست !
- حالم بده ،بزن کنار لعنتی
ماشین ایستاد و پیاده شدم ،رفتم یه گوشه نشستم و بالا آوردم
نوید یه بطری آب آورد برام
دست و صورتمو شستم و دوباره سواره ماشین شدیم و حرکت کردیم
تا برسیم خونه سرمو به شیشه تکیه داده بودم و گریه میکردم
نزدیکای ساعت ۱بود که رسیدیم خونه
از ماشین پیاده شدم رفتم سمت دروازه.
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛