نگام به محمدرضا می‌افته که روی مبل نشسته و مشغول صحبت با ماهانه، سرش رو آورد بالا و نگام کرد، نوع نگاهش با همیشه فرق داشت. {نگاهت بوی باران ‌می‌دهد امشب، خداوندا خودت حافظم باش که سیلی در دلم امشب به پا است!...} بی اراده لبخندی گوشه لبم جا خوش می‌کنه، {تو نهایت لبخندهای من هستی!... اگر من‌هم دلیل خنده‌های تو هستم. پس هرگز از خندیدن دست بردار!} تنها چند دقیقه تا سال تحویل مونده، همه سرسفره نشسته بودیم؛ قرآن کوچولویی که همیشه داخل کیفمه وهمراهمه رو برمی‌دارم و مشغول خوندن میشم. یآ مُقَلب القُلُوبْ ولْ ابْصآر یآ مُدَبر لَیلِ و النَهار یآ مُحَولُ الحَوِلو والْاَحوال... حَول حآلنا اِلی اَحسن الحال آغاز سال یک هزار و سیصد و... بعد روبوسی کردن و تبریک عید عرفان میاد کنارم می‌شینه و میگه: - اسلا بریم ماشین بازی؟ -بریم گلم و از جام بلند میشم و باهم به سمت اتاق میریم، گوشیم رو از داخل کیفم بیرون میارم و روبه عرفان میگم: - عزیزم تو یکم بازی کن من زود میام عرفان سرش رو به نشونه ی تایید تکون میده، شماره ساجده رو می‌گیرم که بعد چندبوق صداش داخل گوشی می‌پیچه: - الو سلام خوبی؟ - سلام خوبی عیدت مبارک - سلام خیلی ممنون خودت خوبی؟ همچنین، ان شاء الله امسال عروس بشی از شرت راحت بشیم. که با لحن طنزی میگم: - کوفت، من تا تو رو شوهر ندم خودم شوهر نمی‌کنم ساجده می‌خنده و میگه: - اول کیانا بعد تو بعدش من - عه خب کاری نداری؟ با لحن بچه گونه ای میگه: - نه عخشم خوش بگذره به لحنش می‌خندم ومیگم: - خداحافظ گوشی رو قطع می‌کنم و شماره ی کیانا رو می‌گیرم، که بوق های آخر جواب میده: - سلام خوبی؟ عیدت مبارک - سلام به خوبیت، همچنین سال خوبی داشته باشی. - همچنین عزیزم، چه خبر؟ - هیچی سلامتی - من برم فعلا مامانم صدا میزنه کاری نداری؟ - نه خوشگلم،یاعلی - خدانگهدار گوشی رو داخل کیفم می‌ذارم و کنار عرفان می‌شینم و لپ های تبلش رو‌ می‌کشم میگه: - اسلا بازی کنیم؟ - آره عزیزم، قربون اون اسرا گفتنت و نگاهم رو به چشم های عسلیش می‌دوزم که شبیه چشم های محمدرضاست و بازی رو شروع می کنیم. نویسنده: رایحه بانو @Banoyi_dameshgh