#قسمت_26
#عشق_اجباری
- انقدر نگاه من میکنی حواست باشه یه وقت تو گلوت گیر نکنه .
قاشق و چنگال رو رها کردم و به صندلی تکیه دادم، لبخند روی لبهام نشست :
- جون خودت از وقتی اومدم دارم کم کم شک میکنم که تو همون بهاری که با اون نیم وجب زبونت سرتا پای منو قورت میدادی ... چیشده امشب منگ شدی ... ساکت شدی ... شایدم واسه خاطر مهمون نوازیته ... یا شایدم ...
منتظر شد حرفم رو کامل کنم که با لبخند پشت گردنم رو دستی کشیدم :
- شاید هم به پشنهادم عاقلانه فکر کردی و براش یه جواب درست و حسابی داری.
پوزخندی زد ، آخ که جدیداً از این پوزخندهاش متنفر بودم...
اون هم به صندلی تکیه داد ، دست به سینه شد و سعی کرد خیلی عادی و خونسرد رفتار کنه :
- آره خب فکرامو کردم اتفاقاً واسه همینم اینجایی ... بیخودی نگفتم که تنِ لشتو برداری بیای بشینی روبروم سه ساعت زل بزنی بهم که نتونم یه قاشق از غذام کوفت کنم.
مگه میتونستم در مقابل رو کردن روی اصلیش با صدای بلندی قهقهه نزنم ... هنوز یکساعت از اومدنم نمیگذشت که بالاخره خوی واقعیش رو بهم نشون داد.
میون خنده هام گفتم :
- داشتم بهت شک میکردم ، این مهمون نوازیت، مهربونیات ، سکوتت همه اینا از کجا در اومده که اون زبون درازتو پشتش قایم کردی، نکنه برام یه خوابایی دیدی، خدا به دادم برسه.
جدی و با اخم کمرنگی لب زد :
- من بهت گفتم بیای تا جوابتو بهت بدم میخوای شام بخوری بعد حرف بزنیم یا الان بهت بگم ؟
با دیدن اون جدیتش و اون اخمی که میون ابروهاش نشسته بود، بند دلم پاره شد ، دلم نمیخواست بهار امشب رو بهم زهر کنه ... خنده م رو جمع کردم و با سکوت خیره ی لبهاش شدم که برای گفتن حرفش مردد بودن.
- کیان ،من پیشهادتو قبول میکنم.
نفس آسوده ای کشیدم و قلبم بی تاب شروع به کوبش تو سینه م کرد.
- اما چند تا شرط دارم !
شرط برای من معنی نداشت من فقط میخواستم پیشنهادم رو قبول کنه که کنارم بشه فقط همین .
- بگو هر چی باشه قبول میکنم.
قاشق رو از روی بشقاب برداشت و بین برنج های دست نخورده توی بشقابش دور داد.
- سی روز محرمیتمون موقتی باشه ... به هیچ وجه بهم نزدیک نمیشی ... تو قرارداد قید میکنی تخت و اتاقمون جدا بشه ،یعنی یه زندگیه موقتی و سوری، تو زندگیه همدیگه دخالتی نداریم در اصل مثل دو تا دوست کنار هم این یه ماه رو سر میکنیم تا تموم بشه، من زندگیه با تو رو نمیخوام کیان ،ولی تو شرط گذاشتی که اگه من پیشنهادتو قبول کنم و یه ماه باهات زندگی کنم تو هم در عوض تو آزادیه مجتبی بهم کمک میکنی ... ما باهم هیچوقت ...
از شرط و شروطاش بدم اومد، تمام دلخوشیم رو جهنم کرد، نتونستم نیشخندم رو کنترل کنم :
- ای بابا ... خیلی داری سخت میگیری، یکم ارزونتر حساب کن، چرا لقمه رو انقدر دور سرت میپیچونی ، یه کلام بگو تو اون زمانی که من خونتم خودتم خونه نیا، تا یه جوری سریع این یه ماه بگذره که مجتبی رو آزاد کنی ، بعد هم هر کدوممون بره سی خودش ،تو برو به خیرو منم برم بسلامت...
༻
@Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄