آقای رئیس جمهور!
سال به سال
هر سال
یک سین ساده
از سفرهی هفتْسینِ ما کم میشود،
چرا...؟
رویا میپرسد.
رویا دخترِ یکی از کارگرانِ همین خطِ واحد است.
سال به سال
هر سال
هزار مشقِ دشوار
بر شبِ تکلیف و ترانه ما تحمیل میشود،
چرا...؟
چرا نمیگذارند کسی
در امتحانِ آسانِ نان و سرپناه قبول شود؟
امید میپرسد.
امید فرزندِ یکی از کارگرانِ نیشکرِ تلخاب است.
سال به سال
هر سال
...
(بگذار سخن بگویم!)
واژهها
بیوثیقه آزاد نمیشوند،
این کیفر خواستِ تبانیِ ما با ترانهی زندگیست؟
نه رویا میپرسد نه امید،
من میگویم؛
پدرِ من هم
یکی از کارگرانِ خستهی همین جهان بود.
سال به سال
هر سال
صحبت از نفت و چراغ و سپیده دم است
صحبت از سفره گشودنِ صبح است
صحبت از علاقهی عجیبی به اسمِ عدالت است،
اما پردهها تاریک
پدرها خسته
سفرهها خالیست.
سال به سال
هر سال
...
(بگذار سخن بگویم!)
بگذار هر چه میخواهد ببارد،
ببارد از سنگ، از سیاهی، از سکوت،
ما نومید نمیشویم
ما همچنان
سفرهی بیسینِ خانوارِ خویش را
با الفبای تمامْعیارِ عشق میآراییم.
این را من نمیگویم،
مادرانِ ما میگویند.
ما نباید بمیریم رویاها بی مادر میشوند
//سید علی صالحی
https://eitaa.com/Bayynat