یک دلنوشته زیبا و بیداری بخش... هرسال آخرین شب پاییز به رسم دیرینه در خانه بزرگ فامیل دور هم‌جمع می شویم تا بلند ترین شب سال را به فراخور حال مان با گپ و گفتگو و فال حافظ و تفال به قرآن و ....کوتاه نماییم .... قرنهاست یلدای روزگار ما را در برگرفته . روزگارِ سیاهِ ستم ها و ظلم ها و قتل ها و بی عدالتی ها دیرزمانی است که آغاز گشته . اما دریغ از حرکتی . دریغ از همدلی و همیاری . و دریغ .... انسان خود را در تاریکی این عصر ، فراموش کرده .گمشده ای است که به دنبالِ نور است نور راهگشایی که او را به حقیقت برساند اما نورهای مجازی ؛ نورهای دروغین و هواهای نفسانی او را به خود مشغول کرده اند چند قدمی می رود ولی ناگاه خود را در تاریکی برهوت می یابد .... خفاش صفتان انسان را به تاریکی مانوس کرده اند و این بلایی است که تا آن را درک نکند رهایی از آن محال خواهد بود . همتی باید تا اواز این منجلاب تاریک بیرون آید ؛ دست در دست برادرخود ؛ دل در یاد خدا ؛ پا در راه نهد راهی که انتهایش به نور ظهور پیوند می خورد و کشتی نجات از راه می رسد .... امیدوار باش که تاریکی یلدای زمان در گذر است و سپیدی صبح امید نزدیک است و لیک تلاشی لازم است تا چشمانت سپیدی صبح را دریابند بهوش باش تا درخواب نمانی .... الیس الصبح بقریب ؟ https://eitaa.com/Bayynat