*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
#به_وقت_حاج_قاسم
#قسمت_دوم
در یک چشم بر هم زدنی خودم را در هوا روی دست های بچه های لشکر یافتم.
می خواستند من را بیندازند توی آب هورالعظیم.روی هوا فریاد زدم :
حاجی ، حاجی دفترچه ، یادداشت هایم...!!!
دفترچه راوی توی جیب جلوی بادگیرم بود واگر آب به آن می خورد کل یادداشتهایم از بین می رفت.
صدای خنده و شوخی بچه ها فریادهای من را نامفهوم می کرد.خلاصه آنقدر فریاد زدم تا حاج قاسم به بچه ها اشاره کرد که صبر کنند.
گفت : چی می گی فراهانی؟؟
در حالی که صدایم می لرزید ، گفتم :
حاجی یادداشت هام اگه خیس بشه بیچاره می شم...بذارید درش بیارم بعد خودم می پرم تو آب...
حاج قاسم لبخندی زد ، در حالی که دندان های سفیدش نمایان می شد
گفت : ولش کنید.
#یاد_عزیزش_با_صلوات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin