9⃣4⃣2⃣1⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
🗓تولد:۱۳۶۷/۰۲/۱۰ قرچک
🗓شهادت:۱۳۹۴/۰۹/۱۰
حلب،مصادف با روز اربعین
اصابتترکشبه
#سر
🔰میثم،خیلی عاشق
#حضرت_زینب (ع) بود. همیشه دنبال این بود که برای امام حسین(ع) کار کند. به هیچ عنوان ظاهرسازی را دوست نداشت❌، شاید هر کسی ظاهر او را میدید فکر نمیکرد
#شهیدشود(چون ظاهرش به شهدایی که میشناسیم نمیخورد🚫) در حالی که
#باطنش چیز دیگری بود.
🔰یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت میخواهی بروی⁉️ اجازه بده
#بچه به دنیا بیاید.» گفت: «زهره! دلت میآید این حرف را بزنی؟ دلت میآید حضرت زینب(س)
#دوباره اسیری بکشد؟»😔 بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم.و
#حلما 17 روز
#بعدازشهادت پدرش به دنیا آمد👶.
🔰قبل از رفتن به
#سوریه خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع👊 از اسلام برود. این موضوع را نیز همان اول ازدواجمان💍 به من گفته بود. حتی چندین مرتبه جلوی من با برخی از دوستانش تماس گرفت☎️ و اعلام کرد که
#علاقمند است که برای دفاع برود.
🔰سالِ قبل از شهادتش🌷 یک هفته داوطلبانه به
#عراق رفت. همان سال، یک شب، ساعت 2 نیمه شب⏰ بود که
#دوستانش تماس گرفتند و گفتند اگر میخواهی سوریه بروی، همین
#الان بیا
🔰که همان موقع با موتور🏍 رفت ولی رفتنش به سرعت
#کنسل شد. وقتی برگشت، گفت: «به قدری با سرعت رفتم که نزدیک بود، بین راه تصادف💥 کنم». از سوریه رفتن خیلی حرف میزد و
#عاشق❤️ این بود که برود آنجا
احساس میکرد آنجا به
#خدا نزدیکتر است💞
🔰حتی یک بار در تماسی که از آنجا با من داشت، گفت: «به قدری خاک اینجا
#گیراست که اصلا دوست ندارم برگردم، اگر
#متاهل نبودم، اصلا برنمیگشتم❌
راوی:همسر شهید
#شهید_میثم_نجفی
🌹🍃🌹🍃