دلم راضی نمیشد برود. گفتم اگربروی شیرم را حلالت نمیکنم. گفت :قبول! یعنی راضی هستی من تو خیابان تصادف کنم و بمیرم ولی در جبهه شهید نشوم! اصلا اگر نزاری برم شکایتت را پیش حضرت زهرا (س) میکنم. مگر خون من از خون علی اکبر و علی اصغر امام حسین (ع) رنگین تر است. می دانستم حریفش نمیشوم. گفتم برو خدا به همراهت. " "