°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_266 _شايد برات جالب باشه كه بدوني ولي اين استاد هرچي تا الان خواست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با عشق چشم هاش و از نظر گذروندم و خواستم حرفي بزنم كه صداي گوشي عماد دراومد و همين باعث شد تا عماد به سمت ميزي بره كه يه كمي پايين تر بود بره و منم دنبالش راه بيفتم... از حرف زدنش فهميدم كه رامين پشت خطه و منتظر موندم كه با خنده گوشي رو قطع كرد و روبه روم ايستاد: _بزن بريم،رامين يه رستوران خوب ديده سر راه و اونا الان اونجان نفسم و فوت كردم تو صورتش: _با اين اوضاع؟ و اشاره اي به جفتمون كردم كه حالت متفكري به خودش گرفت: _من كه اينجا لباس دارم! لبخند مزخرفي تحويلش دادم: _اما من ندارم كه بي فاصله جواب داد: _اما ارغوان داره! و شيطنت بار نگاهم كرد كه جلوتر از عماد راه افتادم: _خيلي خب بيا بريم حاضر شيم فقط يادت حتما برگرديم اينجا و من لباسام و عوض كنم! صداي 'چشم' گفتنش به گوشم رسيد و ادامه داد: _فقط لباساي من و ارغوان تويه اتاقنا! از حركت ايستادم و به سمتش برگشتم: _خب؟! دندون نما لبخند زد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸