🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_267
با عشق چشم هاش و از نظر گذروندم و خواستم حرفي بزنم كه صداي گوشي عماد دراومد و همين باعث شد تا عماد به سمت ميزي بره كه يه كمي پايين تر بود بره و منم دنبالش راه بيفتم...
از حرف زدنش فهميدم كه رامين پشت خطه و منتظر موندم كه با خنده گوشي رو قطع كرد و روبه روم ايستاد:
_بزن بريم،رامين يه رستوران خوب ديده سر راه و اونا الان اونجان
نفسم و فوت كردم تو صورتش:
_با اين اوضاع؟
و اشاره اي به جفتمون كردم كه حالت متفكري به خودش گرفت:
_من كه اينجا لباس دارم!
لبخند مزخرفي تحويلش دادم:
_اما من ندارم
كه بي فاصله جواب داد:
_اما ارغوان داره!
و شيطنت بار نگاهم كرد كه جلوتر از عماد راه افتادم:
_خيلي خب بيا بريم حاضر شيم فقط يادت حتما برگرديم اينجا و من لباسام و عوض كنم!
صداي 'چشم' گفتنش به گوشم رسيد و ادامه داد:
_فقط لباساي من و ارغوان تويه اتاقنا!
از حركت ايستادم و به سمتش برگشتم:
_خب؟!
دندون نما لبخند زد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸