ناگهان #تو ؛❣
شدی همه چیزی که ،❣
من بهش اهمیت میدم..!😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_265 با بوسی كه گرفتم هرچند سخت اما بالاخره ازش دل كندم و عماد هم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_266
_شايد برات جالب باشه كه بدوني ولي اين استاد هرچي تا الان خواسته به دست آورده پس تو رو هم مال خودش ميكنه معين!شك نكن...
تو اوج بغض به اينكه مثل روزهاي غريبگيمون معين صدام زد خنديدم كه حالا از آغوشش جدام كرد و در حالي كه با دستاش دو طرف شونه هام و گرفته بود با جديت زل زده بهم:
_حالا كه دارم فكر ميكنم چقدر خوبه كه فاميلي پدر و روي بچه ميذارن!
با چشماي از حدقه بيرون زده نگاهش كردم:
_چي؟!
كه ادامه داد:
_خب هرطور كه حساب كني ارميا جاويد و همينطور دخترم كه هنوز سر اسمش دو دلم خيلي قشنگ ترن تا اينكه بخواد فاميليشون معين باشه!
و در حالي كه لبخند تحويلم ميداد ساكت شد كه يه دفعه زدم زير خنده:
_پس اسم بچه هامونم انتخاب كردي؟
زير لب 'اوهوم'ي گفت:
_دارم ب اسم نوه هامونم فكر ميكنم حتي!
با اين حرفش بيشتر از قبل خندم گرفت و با تكون دادن انگشت اشارم كنار سرم بهش فهموندم كه تو عقل نداري و همين براي اينكه عماد با لحن دل فريبي جواب بده كافي بود:
_تا وقتي تو رو دارم به عقل احتياجي نيست!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️
من همون پازلی ام کہ
دوس دارم با دستای تو تکمیل بشہ
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
❥احساسی ڪه به تودارم❣
❥یه حس فوق العاده سٺ❣
❥من عاشق ڪسی شدم❣
❥ڪه خیلی صافو ساده سٺ❣
❥احساسی ڪه به تودارم❣
❥به هیچڪسی نداشتم
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_266 _شايد برات جالب باشه كه بدوني ولي اين استاد هرچي تا الان خواست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_267
با عشق چشم هاش و از نظر گذروندم و خواستم حرفي بزنم كه صداي گوشي عماد دراومد و همين باعث شد تا عماد به سمت ميزي بره كه يه كمي پايين تر بود بره و منم دنبالش راه بيفتم...
از حرف زدنش فهميدم كه رامين پشت خطه و منتظر موندم كه با خنده گوشي رو قطع كرد و روبه روم ايستاد:
_بزن بريم،رامين يه رستوران خوب ديده سر راه و اونا الان اونجان
نفسم و فوت كردم تو صورتش:
_با اين اوضاع؟
و اشاره اي به جفتمون كردم كه حالت متفكري به خودش گرفت:
_من كه اينجا لباس دارم!
لبخند مزخرفي تحويلش دادم:
_اما من ندارم
كه بي فاصله جواب داد:
_اما ارغوان داره!
و شيطنت بار نگاهم كرد كه جلوتر از عماد راه افتادم:
_خيلي خب بيا بريم حاضر شيم فقط يادت حتما برگرديم اينجا و من لباسام و عوض كنم!
صداي 'چشم' گفتنش به گوشم رسيد و ادامه داد:
_فقط لباساي من و ارغوان تويه اتاقنا!
از حركت ايستادم و به سمتش برگشتم:
_خب؟!
دندون نما لبخند زد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عشق یعنی
مریض باشی
تب کنی
بهش نگی...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
حسادت های
زنانه ام را...
به دوست داشتنم
ببخش...!😍♥️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
ι ƒουи∂ мγѕєℓƒ ιи γουя єγєѕ.
مَن خودمو توىِ چِشماىِ تو پِيْدا كردم.
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_267 با عشق چشم هاش و از نظر گذروندم و خواستم حرفي بزنم كه صداي گو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_268
_يعني تو يه اتاق لباس عوض ميكنيم!
زدم زير خنده و در حالي كه واسش سر تكون ميدادم گفتم:
_ تو خوابم نميبيني!
كه زد روي شونم و بعد يقه ي مانتوم و گرفت:
_دوست دارم تو بيداري ببينم!البته بدونِ اينا!
و يقه لباسم و ول كرد كه حالا من لپش و كشيدم:
_اولا كه نميبيني دوما شما بيرون وايميسي من لباسم و عوض ميكنم بعدش مياي تو و لباست و عوض ميكني!
اول نگاهم كرد اما بعد زد زير خنده:
_زرنگي خانم!بدن من چه فرقي باتو داره كه تو بايد ببيني و من نبايد ببينم؟!
خندم گرفت:
_خب زيبايي نداره!
و شونه اي بالا انداختم و دوباره راه افتادم كه پوفي كشيد اما پشت سرم اومد:
بين راه چشمام و باز و بسته كردم و كشيده اسمش و صدا زدم:
_عماد!!
كه آروم و بيخيال جواب داد:
_عماد بي عماد،منم وقتي خواستم لباس عوض كنم تو ميري بيرون تمام
و اين صداي خنده هامون بود كه تا آسمون مهتابي امشب ميرسيد...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸