eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
365 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_264 و اين بار اون قهر كرد و خواست بره كه من دستش و گرفتم! دستش و م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با بوسی كه گرفتم هرچند سخت اما بالاخره ازش دل كندم و عماد هم كه حالا يه چشمش بخاطر درد اون گاز بسته بود،من و گذاشت زمين و زير لب گفت: _وحشي! كه لبخند دندون نمايي زدم: _حالا وحشي بازيام مونده! كه دستاش و به نشونه تسليم بالا برد: _قربونت من خودم ميدونم وحشي تر از تو نيست! و به مثل خودم لبخند زد كه يه دفعه نميدونم چرا اما لبخند رو لبم ماسيد و با صداي گرفته اي گفتم: _ميترسم از روزي كه ديگه هيچوقت اين اتفاقا تكرار نشه! با تعجب ابرويي بالا انداخت: _تو فكر ميكني من ميذارم به همين سادگي از دستم بري؟؟ شونه اي بالا انداختم: _از استادي كه تو خواب بزنه خون دماغت كنه هرچيزي برمياد! و آروم خنديدم كه بي هوا من و توي آغوشش كشيد و سرم و به سمت شونش هدايت كرد! درگير آرامشي بودم كه وصف شدني نبود! يه آرامش كه انقدر پر بود از حس خوب كه داشت ديوونم ميكرد و باعث بغضم ميشد! دستش و نوازشوار روي موهاي نم دارم كشيد و صداش موج ديگه اي از آرامش و آستيش و برام تداعي كرد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تو در کنار خودت نیستی نمی دانی؛ که در کنار تو بودن چه عالمی دارد... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
♡❣ قشــــنگ تـــریـن ❣ اتفـاق زنــدگیـــمی 😘😍💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
دور تو میگردم ❣ از تو زیباتر نیست ❣ زندگی با تو خوش است ❣ از تو گیراتر نیست ...💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
ناگهان ؛❣ شدی همه چیزی که ،❣ من بهش اهمیت میدم..!😍😘💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_265 با بوسی كه گرفتم هرچند سخت اما بالاخره ازش دل كندم و عماد هم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _شايد برات جالب باشه كه بدوني ولي اين استاد هرچي تا الان خواسته به دست آورده پس تو رو هم مال خودش ميكنه معين!شك نكن... تو اوج بغض به اينكه مثل روزهاي غريبگيمون معين صدام زد خنديدم كه حالا از آغوشش جدام كرد و در حالي كه با دستاش دو طرف شونه هام و گرفته بود با جديت زل زده بهم: _حالا كه دارم فكر ميكنم چقدر خوبه كه فاميلي پدر و روي بچه ميذارن! با چشماي از حدقه بيرون زده نگاهش كردم: _چي؟! كه ادامه داد: _خب هرطور كه حساب كني ارميا جاويد و همينطور دخترم كه هنوز سر اسمش دو دلم خيلي قشنگ ترن تا اينكه بخواد فاميليشون معين باشه! و در حالي كه لبخند تحويلم ميداد ساكت شد كه يه دفعه زدم زير خنده: _پس اسم بچه هامونم انتخاب كردي؟ زير لب 'اوهوم'ي گفت: _دارم ب اسم نوه هامونم فكر ميكنم حتي! با اين حرفش بيشتر از قبل خندم گرفت و با تكون دادن انگشت اشارم كنار سرم بهش فهموندم كه تو عقل نداري و همين براي اينكه عماد با لحن دل فريبي جواب بده كافي بود: _تا وقتي تو رو دارم به عقل احتياجي نيست! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤️ من همون پازلی ام کہ دوس دارم با دستای تو تکمیل بشہ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
❥احساسی ڪه به تودارم❣ ❥یه حس فوق العاده سٺ❣ ❥من عاشق ڪسی شدم❣ ❥ڪه خیلی صافو ساده سٺ❣ ❥احساسی ڪه به تودارم❣ ❥به هیچڪسی نداشتم ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_266 _شايد برات جالب باشه كه بدوني ولي اين استاد هرچي تا الان خواست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با عشق چشم هاش و از نظر گذروندم و خواستم حرفي بزنم كه صداي گوشي عماد دراومد و همين باعث شد تا عماد به سمت ميزي بره كه يه كمي پايين تر بود بره و منم دنبالش راه بيفتم... از حرف زدنش فهميدم كه رامين پشت خطه و منتظر موندم كه با خنده گوشي رو قطع كرد و روبه روم ايستاد: _بزن بريم،رامين يه رستوران خوب ديده سر راه و اونا الان اونجان نفسم و فوت كردم تو صورتش: _با اين اوضاع؟ و اشاره اي به جفتمون كردم كه حالت متفكري به خودش گرفت: _من كه اينجا لباس دارم! لبخند مزخرفي تحويلش دادم: _اما من ندارم كه بي فاصله جواب داد: _اما ارغوان داره! و شيطنت بار نگاهم كرد كه جلوتر از عماد راه افتادم: _خيلي خب بيا بريم حاضر شيم فقط يادت حتما برگرديم اينجا و من لباسام و عوض كنم! صداي 'چشم' گفتنش به گوشم رسيد و ادامه داد: _فقط لباساي من و ارغوان تويه اتاقنا! از حركت ايستادم و به سمتش برگشتم: _خب؟! دندون نما لبخند زد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸