💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 نمیدونستم چرا داره همچین فداکاری ای میکنه و‌با اینکه خیالم از بابت خودم و تواناییم تو زبان انگلیسی و کار با کامپیوتر راحت بود اما فاز این آقای فداکار و درک نمیکردم که ادامه داد: _من همین الان چند تا سوال از این خانم میپرسم، اگه درست جواب داد که هیچی اگه نه من واسه جبران اشتباهم از تیم مصاحبه کنار میرم! هرچی بیشتر میگفت تعجب همه بیشتر میشد که شریف با کلافگی گفت: _من که دلیل این همه اصرار و‌نمیفهمم و روبه من ادامه داد: _برگردید لطفا همچین لفظ قلم و‌با شعور حرف میزد که کسی حتی شک هم نکنه بخاطر یه کت همه اون هتل و‌که گویا صاحبش هم بود و دنبالم کرده و‌فقط من میدونستم این آدم چقدر بی شخصیته بااین وجود روی صندلیم نشستم، هرچی این شریف برج زهرمار بود، آقای یزدانی مهربون و البته جذاب بود، چشم و‌ابروی مشکیش و ته ریشش ترکیبات صورت مردونش بودن که صدایی تو‌ گلو‌ صاف کرد: _من همین الان میخوام با شما یه مکالمه انگلیسی داشته باشم، یه مکالمه که اگه ادعاتون درست باشه براتون خیلی راحته! سری به نشونه تایید تکون دادم، انقدر زبانم قوی بود که بد به دلم راه ندم و مکالمه آقای یزدانی شروع شد، باورم نمیشد اما انقدر ساده بود که ترجیح میدادم با جملات طولانی تری جوابش و بدم بلکه یه کم مکالمه رو سخت کنه اما هرچی که ادامه داد کار واسم سخت نشد و همین باعث شد آخر سر ابرویی بالا بندازه و با نفس عمیقی بگه: _عالی بود خانم،عالی!