💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_290
بالاخره باید پامیشدم و میرفتم به کارهام میرسیدم که هرچند سخت از روی مبل بلند شدم و راهی دستشویی شدم.
نیم ساعتی طول کشید تا از خونه بیرون زدم،
بی معطلی رفتم دنبال کاری که خارج از شرکت داشتم و ساعت هنوز 10 نشده بود که بالاخره به شرکت رفتم...
با همکارها که سلام و احوالپرسی کردم به اتاق شریف رفتم،
امروز پیرهن سفید به تن نداشت و یه پیراهن مشکی پوشیده بود که جلوتر رفتم و همزمان با ایستادنم مقابل میزش،سر بلند کرد:
_اومدی؟
جواب دادم:
_سلام بله!
جواب سلامم و داد:
_کار پاسپورتت انجام شد؟
سری به نشونه تایید تکون دادم:
_مشکلی برای سفر ندارم
زیرلب خوبه ای گفت و ادامه داد:
_پس برو به کارت برس،
قبل رفتن باید همه کارهارو انجام بدیم و با خیال راحت به این سفر بریم
چشمی گفتم:
_پس من دیگه میرم.
و از اتاقش بیرون زدم،
انگیزه ام واسه انجام کارها چندین برابر شده بود که با دقت و اما با سرعتی بیشتر از قبل مشغول رسیدگی به برنامه ها شدم...