💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 بالاخره باید پامیشدم و میرفتم به کارهام میرسیدم که هرچند سخت از روی مبل بلند شدم و راهی دستشویی شدم. نیم ساعتی طول کشید تا از خونه بیرون زدم، بی معطلی رفتم دنبال کاری که خارج از شرکت داشتم و ساعت هنوز 10 نشده بود که بالاخره به شرکت رفتم... با همکارها که سلام و احوالپرسی کردم به اتاق شریف رفتم، امروز پیرهن سفید به تن نداشت و یه پیراهن مشکی پوشیده بود که جلوتر رفتم و همزمان با ایستادنم مقابل میزش،سر بلند کرد: _اومدی؟ جواب دادم: _سلام بله! جواب سلامم و داد: _کار پاسپورتت انجام شد؟ سری به نشونه تایید تکون دادم: _مشکلی برای سفر ندارم زیرلب خوبه ای گفت و ادامه داد: _پس برو به کارت برس، قبل رفتن باید همه کارهارو انجام بدیم و با خیال راحت به این سفر بریم چشمی گفتم: _پس من دیگه میرم. و از اتاقش بیرون زدم، انگیزه ام واسه انجام کارها چندین برابر شده بود که با دقت و اما با سرعتی بیشتر از قبل مشغول رسیدگی به برنامه ها شدم...