🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_99
_ پس آماده شو و آدرس و واسم بفرست میام دنبالت
با شیطنت جواب دادم:
_ تنها نیستم عزیزم،آوا و مهیارم میان
و بعد مستانه خندیدم که گفت:
_پس حاضر شید...!
گوشي رو قطع كردم و از اتاق زدم بيرون.
وسط سالن پذيرايي دست به كمر ايستادم و با حالت خاصي گفتم:
_بيا برو حاضر شو آوا،آقامون داره مياد دنبالمون
و بعد نگاه مهيار كردم:
_ توهم همينطور فسقلي!
كه آوا از آشپزخونه اومد بيرون و گفت:
_ آقاتون داره مياد دنبالمون؟!
سرم و به نشونه ي آره بالا و پايين كردم:
_ البته قول نميدم اگه تا ١٠دقيقه ي ديگه آماده نباشي،تو رو ببريم يا نه!
و زدم زير خنده كه گفت:
_ زشته يلدا،مامان بفهمه ميكشتمون
به سمتش رفتم:
_ چرا زشت باشه؟!ميخواي با خواهرت و شوهرش بري يه شام بيرون بخوري..چه عيبي داره
شونه اي بالا انداخت و چيزي نگفت كه ادامه دادم:
_ برو حاضر شو الان ميرسه ها
و آوا غرغركنان دست مهيار و گرفت و برد توي اتاق!
توي آينه ي سالن نگاهي به خودم انداختم،صورتم هيچ آرايشي نداشت،بايد يه كمي به خودم ميرسيدم!
حدود نيم ساعتي گذشت تا عماد رسيد و حالا تو يه خيابونِ بزرگ به سمت رستوراني ميرفتيم كه تعريفش و خيلي شنيده بودم.
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼