💠فریبِ فرهنگ (تاملی در باب تلاش‌های بیهوده برای ارتقای فرهنگِ مطالعه در ایران!) ✍محمدمهدی اردبیلی 🔸منبع: ماهنامۀ فرهنگ امروز 🔸امروزه شعار «ترویج فرهنگ مطالعه» از زمین و زمان به گوش می‌رسد. معنای این شعار واقعا چیست؟ روشن است که این ترویج نسبت به محتوای مطالعه بی‌تفاوت است. هدف فقط افزایش میزان مطالعه و بالا رفتن سرانه‌ای است که فرهنگ‌دوستانِ ایرانی با شرمساری از آن یاد می‌کنند: «واقعا چرا ما با این سابقۀ فرهنگی و تحصیلات بالا، کتاب نمی‌خوانیم و راهکارهای برون رفت از این وضعیت چیست؟» 🔸سوال فوق به موضوع اصلی بسیاری از مقالات، مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و همایش‌ها بدل شده است. یادداشت مختصرِ حاضر در صدد است تا نشان دهد که نه تنها این سوال فی‌نفسه غلط‌انداز است، بلکه خود شیوۀ طرح آن و رویکرد نهفته در پس آن، نیازمند نقد و تحلیل است. «ترویج فرهنگ مطالعه»، به ساده‌ترین بیان، به دنبال افزایش میزان مطالعه در جامعه است. از این منظر، کتاب‌ها دارای محتوباتی هستند که باید آنها را هرچه‌بیشتر به مخاطب منتقل ساخت و مخاطب بناست با دریافت این محتویات بافرهنگ‌تر شود؛ مشابه تجربۀ افزایش سطح تحصیلات که چند سالی است کوس رسوایی‌اش به صدا درآمده است. همان‌گونه که سطح تحصیلات آدمی ربطی به دانش‌اش ندارد، افزایش مطالعه نیز هیچ ارتباطی به ارتقای فرهنگ عمومی ندارد. می‌دانیم که فرهنگ دانشگاهی‌سازیِ ایران، با شعار نانوشتۀ «هر روستا، یک دانشگاه»، با احداث دانشگاه‌های ریز و درشت، اعم از آزاد، پیام‌نور، غیرانتفاعی و علمی-کاربردی و همچنین افزایش ظرفیت چشمگیر دانشگاه‌های سراسری، هیچ نتیجه‌ای جز افزایش مدرک نداشته است (یعنی نه سواد را افزایش داد، نه فرهنگ را بارور کرد و نه حتی صنعت را بهبود بخشید)، بلکه فقط و فقط تیشه به ریشۀ نهاد دانشگاه در ایران زده است؛ به طور مشابه، ترویج فرهنگ کتابخوانی نیز، در صورت تحقق‌اش (که البته بعید به نظر می‌رسد)، نتیجه‌ای معکوس خواهد داشت. 🔸از نظر این متولیان یا دلسوزانِ فرهنگ مملکت، مطالعه صرفاً به معنای انتقال مشتی اطلاعات از فلان کتاب به بهمان ذهن است و در این معنا، به نظر می‌رسد که تنها عنصری که مدنظر قرار نمی‌گیرد، یعنی قربانی اصلی همانا خود «حقیقت» است. گره‌گاه اصلی بحث دقیقا همین جاست: برداشت عامیانه از حقیقت، و پیامد این برداشت یعنی ترویج ناحقیقت. 🔸علت اصلی این سوءفهم در قبال حقیقت، تن سپردن به مفهوم عامیانه و غیرنقادانه از حقیقت به مثابۀ یک دادۀ ایجابی است. در این معنا حقیقت، مجموعه‌ای از داده‌های ایجابی یا گزاره‌های صادق است که می‌توان با مطالعه و یادگیری آنها به حقیقت دست یافت. همین برداشت از حقیقت نیز امروز در نهادهای آموزشی (از آموزش و پرورش تا آموزش عالی) حاکم است که «تفکر» را به «یادگیری» فرومی‌کاهد. این رویکرد وجه نفی‌کننده و نقادانۀ حقیقت را نادیده می‌گیرد و تفکر را با حافظه خلط می‌کند. اما سوال بعدی که به ذهن متبادر می‌شود این است که آیا مگر می‌شود تفکر را هم آموخت؟ پارادوکس اصلی در همین تلاش برای آموختن نهفته است. برخلاف شعارهای مد روز در راستای آموزش تفکر نقادانه (و مضحک‌تر از آن، آموزش خلاقیت!)، پاسخ سوال فوق روشن است: »خیر، تفکر را نمی‌توان آموخت، تفکر به واسطۀ نسبت مسئله‌دارش با حقیقت از تن سپردن به آموزش سر بازمی‌زند. حقیقت را نمی‌توان آموخت و آموزاند، حقیقت اگر آموخته شود، بلافاصله از وجه نفی‌کنندۀ خود تهی شده و در نتیجه به ناحقیقت بدل می‌شود». 🔸علاوه بر این، مشکل اصلی یک انسان فقدان دانش نیست. تا زمانی که مسئله‌ای وجود نداشته باشد، خروارها دانش نیز هیچ راهی به حقیقت نخواهد داشت. لذا این تعبیر که امروز گاهی در گفتار اساتید مطرح می‌شود، واجد سطحی از حقیقت است: «مشکل جامعۀ ما فقدان پاسخ نیست، بلکه فقدان پرسش است». پاسخ‌های بسیاری در کتابفروشی‌ها خاک می‌خورند و کسی اصلا سراغشان نمی‌رود، چرا؟ چون اصلا مسئله‌ای در نسبت با حقیقت وجود ندارد. مسئلۀ حقیقت داشتن، فرد را تشنه و مستعد تفکر می‌سازد و تازه اینجاست که مطالعه می‌تواند به میانجی خودکاوی‌های دیگران، به مواجهۀ فرد با مسئلۀ خود سمت‌وسو دهد. پس اولا، مطالعه فی‌نفسه مشکلی را حل نمی‌کند و این خود فرد است که نهایتاً باید با مسئله‌اش مواجه شده و آن را رفع نماید؛ ثانیا، تا زمانی که مسئله‌ای وجود نداشته باشد، یا مطالعه‌ای رخ نخواهد داد یا حتی اگر مطالعه‌ای هم صورت پذیرد صوری و بی‌حاصل خواهد بود. در نتیجه تلاش‌های مذبوحانه برای «ترویج فرهنگ مطالعه»، مانند مادرانی که به زور به کودکانشان غذا می‌دهند، نه تنها بی‌ثمر، بلکه اساساً مخرب‌اند. 🆔@Cultural_governance ادامه در بخش دوم 👇👇👇👇👇