صفدر: آقا معلم میگفت: رنج آدمها را میسازد، زیباتر میشوند.
مردم رنج کشیده آبادی سخنشان نافذتر است و صدایشان گیراتر.
صفورا: آقا جان قرآن که میخواند، دل آدم میرفت یک فرسنگ بالاتر، یک طوری میخواند نگفتی.
او رنج داشت؟!
صفدر: خانم جان وقتی لباسها را تابستانی و زمستانی میکرد، به شال و کلاه آقا جان که میرسید، دلش میگرفت و رنج از دست دادن ترانه میشد، لالایی و آوازش را شنیدی بود.
او هم رنج داشت.
صفورا: صفدر صدایش خوب است.
از نداشتنهاست؟
یا نتوانستنها.
صفدر: صفورا زیباست.
از خواستنهای بی اجابت است؟
صفدرا: آدمی به رنج بزرگ میشود.
صفدر: آقا معلم میگفت: ما قد رنجهایمان هستیم و برای بلند قدی باید سر انگشت بایستیم.
صفورا: با چه نیرویی، چه توانی؟
صفدر: عشق اگر دست نوازش سر رنجوریِ جان بکشد دستمان به طاقچهی خوشبختی و آیینه و شمعدانِ رضایت میرسد.
صفورا: پس باید مردم آبادی ما با اینهمه رنج زیباترین، خوش صداترین باشند.
#رضا_هوشمند
@Damghan_nama_ir