من کنار نعش پسرم نبودم!
وقتی غلامرضایش (مرحوم حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین کبیر) شهید شد، بعضی به ظاهر دوستان سرزنشش می کردند، خیلی آزرده شد، مدتی رفت و آمد را قطع کرد، و دیگر خیلی ها را تحویل نمی گرفت، هر جوری بود درب خانه اش رفتم، در زدم و وارد شدم.
دیدم نشسته و اشک می ریزد.
خیال کردم ناراحت غلامرضایش است.
می دانستم خیلی دوستش داشت. تنها پسرش بود.
رشید و با ادب و خوش چهره، گفتم: خدا صبرت بدهد.
اشکهایش ریخت و گفت: دیشب خدمت مولایم حسین رسیدم!
فرمود: حاج شیخ حسین، یک عمر روضه من و علی اکبرم را خواندی نفهمیدی من چه کشیدم، اما تازه کمی حس کردی داغ جوان یعنی چه؟
بعد می گفت: گاهی آنقدر بدنم داغ و پر حرارت می شود، هرچه آب خنک می خورم، باز تشنه ام و می گفت گاهی می روم زیر دوش آب سرد می ایستم تا کمی خنک شوم،
مادر شهید می گوید: حاج حسین سرما می خوری.
می گویم: چه کنم بدنم داغ است، دارم می سوزم.
و او می گوید: حاج حسین، این حرارت، حرارت معمولی نیست، داغ جگر است، داغ فرزند است، با آب که خنک نمی شود.
از آن به بعد روضه های علی اکبرش حال و هوای دیگری داشت.
می گفت مردم، من می فهمم داغ فرزند یعنی چه. داغ جگر یعنی چه. تازه من کنار نعش پسرم نبودم و این گونه بی چاره شدم، اما حسین، فدای آن آقایی که بالای سر جوانش علی اکبر آمد.
دست و پا زدن علی اکبر و ناله آخرش را شنید، که فریاد زد یا ابتاه علیک منی السلام.
حسین چه کشید! داغ پسر با جگرش چه کرد؟
بی جهت نبود صورت به صورت جوانش گذاشت و بعد سر بلند کرد و صدا زد: علی الدنیا بعدک العفا؟
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722