#انگیزشی
🌳دانهای که سپیدار شد
😞دانه کوچک بود و کسی او را نمیدید. سالها گذشت و او هنوز همان دانه کوچک بود. دانه دلش میخواست به چشم بیاید اما هیچ کس جز پرندههایی که قصد خوردنش را داشتند به او توجهی نمیکردند. دانه از این زندگی خسته شده بود. از این همه کوچکی و گم بودن.
😔یک روز به خدا گفت:« این رسمش نیست. من به چشم هیچ کس نمیآیم. خدایا چه میشد اگر مرا کمی بزرگتر میآفریدی. »
🌟خدا گفت: «تو بزرگی، بزرگتر از آنچه که فکرش را بکنی، فقط به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. خودت را از چشمها پنهان کن تا دیده شوی.»
🌟دانه کوچک معنی حرف خدا را نفهمید اما خودش را زیر خاک پنهان کرد. سالها بعد، دانه کوچک، سپیداری بلند و با شکوه شد که هیچکس نمیتوانست او را نبیند، سپیداری که به چشم همه میآمد.
✨✨👈بهترین روز زندگی من امروز است، من دیروز را نمیتوانم به دست بیاورم و آینده هم مال من نیست، اما امروز مال من است تا آن را هر طوری که میخواهم بگذرانم و از آنجا که امروز تازه است و من زندهام خدا را شکر میکنم.
✾📚
@Dastan 📚✾