🔆حكايت: استقبال و بدرقه عجيب 🌳اسمعى مى‏گويد: روزى در قبيله‏اى نزول كردم. در ميان باديه در هنگام‏وصول، زنان و دختران قبيله پيش آمده و مرحبا گفتند و بار مرا گشوده، به‏منزل بردند و تا وقتى كه در آن قبيله بودم، مرا خدمت مى‏كردند و از پذيرايى‏هيچ‏گونه كمبودى احساس نمى‏كردم. 🌳بعد از سه روز تصميم گرفتم بروم. خواستم شتر خود را بار كنم، اما چون‏بارم سنگين بود، به تنهايى نمى‏توانستم آن را بار كنم. هرچه منتظر و چشم‏به راه ماندم، هيچ‏كس به كمك من نيامد. 🌳از اين رفتار خيلى ناراحت و در عين حال متعجب بودم. درمانده‏صدا زدم: شما در وقت آمدن انواع دلدارى را تقديم كرديد و اكنون مرا تنهاگذاشته، مدد نمى‏كنيد، تا شترم را بار كنم؟! علت اين برخورد چيست؟ مگر ازمن خطايى سرزده است؟ 🌳يكى از آنها جواب داد: ما قومى هستيم كه از ورود مهمان خوشحال‏مى‏شويم و هنگام آمدن او را خدمت مى‏كنيم، اما چون دوست نداريم مهمان‏از پيش ما برود و از رفتن او ناراحت مى‏شويم، از اين رو در وقت رحيل براى‏ما عار است او را مدد كنيم. 🌳وقتى اين جواب را شنيدم، متعجب شدم و هر طور بود بارم را به تنهايى‏بر شتر گذاردم و از آنها خداحافظى كردم. ✾📚 @Dastan 📚✾