لینک قسمت ۶ https://eitaa.com/Dastanvpand/11190 وقتی گفت طلاق موهای تنم سیخ شد گفتم خانوم اینکارو نکن جامعه اونجوری که شما فکر میکنی نیست خط به خط خیابونش پره لاشخوره. متعجب نگام کرد براش تعریف کردم چه وضعی دارم گفت من این مشکلاتو ندارم یه شرکت بزرگ دارم که صد نفر زیر دستم کار میکنن کسی چپ نگاه کنه کارش تمومه ولی با اینهمه ابهت تو خونه این مرد، مثل یه زن خونه دار، پر از عشق، پرازصفا بودم نه یه لحظه غذاش دیر شد ونه خوابش آشفته، تو خونه مدیر نبودم، ریس نبودم، فقط یه زن بودم سرشار از عشق و محبت دوباره گریه اش گرفت حق من این بود؟ گفتم متاسفم سرومش تموم شده بود چند بار بهم اصرار کرد که برم گفت زنگ میزنه به برادرش اما دلم راضی نشد میدونستم الان چه دردی میکشه و قلبش چقدر پاره پاره اس رفتم پرستارو صدا کنم اما از چیزی که دیدم حالم بد شد اومدم داخل سالن کسی نبود از یکی از اتاقها صدای خنده می اومد در نیمه باز بود رفتم پرستار و دکتر اینقدر سرشون گرم بود که اصلا متوجه من نشدن در زدم,گفتم ببخشید سروم بیمار ما تموم شده میشه ببینیدش پرستاره گفت الان میام و دوباره مشغول صحبت وخنده شد پنج دقیقه گذشت گفتم خانوم ببخشید نمیاید با خشم و عشوه گفت وای چه خبرته بعد صداشو نازک کرد و گفت ببخشید دکتر نگاه دکتر که تمام هیکل و برجستگی هاشو بر انداز میکرد حالمو بهم زد با وجود این زنها شاید انتظار زیادی از مردهای جامعه داشتم اومد و سروم رو جدا کرد و دوباره پشت چشمی نازک کرد و رفت سوار ماشین که شدیم گفت تو خیلی مهربونی کاش اینطوری باهم آشنا نشده بودیم لبخندی زدمو گفتم کجا برم؟ گفت ببخشید خندیدم و گفتم واسه چی من کاری نداشتم گفت خیلی ممنونم بریم شهرک غرب وقتی رسیدیم گفتم خوب پس من با اجازه تون برم گفت کجا بعد از اینهمه زحمت گفتم ممنون مزاحم نمیشم گفت این چه حرفیه خواهش میکنم بیا تو، هنوز رنگ پریده بود به محض اینکه وارد شدیم زنی ساده اومد جلو چشمش که به مریم افتاد هول کرد و با ناراحتی گفت خانوم بهتون گفتم نرید اون دختره هم همینو میخواست ببینید چه بلای سر خودتون آوردید زن نیشخندی زد و گفت باشه حالا بیاد بیشینه جای من ببینم چه غلطی میکنه بعد گفت محبوب خانوم مهمون داریم سلام کردم محبوب مادرانه نگاهم کرد به در دیوار نگاه کردم پر از تابلوهای قدیمی بود وسر گوزنی بالای شومینه نصب شده بود خونه زیبایی بود اما اصلا شبیه خونه مشترک نبود مریم گفت اینجا خونه پدرمه بلند شد عکسی رو از روی شومینه برداشت و بغل گرفت و اشکاش سرازیر شد گفت باباجون گفتی اما گوش نکردم عاشق شده بودم حالا به حرفت رسیدم خدا رو شکر که نیستی این روزا رو ببینی و زد زیر گریه بلند شدم کاری از دستم ساخته نبود چطور میشه درد عمیق خیانت رو التیام داد فقط رفتم جلو چشمهاش تنگ شده بود خستگی و درد تو صورتش موج میزد گفتم مریم جون برو بخواب گفت خواب، روحم خستس مگه میشه خوابید انگار با خودش حرف میزد فردا باید با وکیل حرف بزنم باید شاهد ببرم تو همه چیو دیدی مگه نه آره دیده بودم حاضر بودم به مظلومیت هزاران زن خیانت دیده تاریخ، شهادت بدم گفتم من شهادت میدم هرجا بخوای میام من درکت میکنم مریم جلو اومد منو بغل کرد و گفت بابت همه چی ممنون گفتم کاری نکردم کاش میتونستم بگم بهش فکر نکن، گور باباش، خوب شد شناختیش، یا بهتر بچه نداری اما هیچی نگفتم چون میدونستم این حرفها احمقانه اس و هیچوقت نمیتونه درد عمیق قلبشو تسکین بده ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌