رمان
#جوانه_ی_امید
قسمت دهم
-هیرادم
-جون دلم ؟
-خیلی خوشحالم اولین سال رو با همیم
-منم همینطور خانومم
-ممنونم که هستی
-وظیفمه .. من از تو ممنونم هسلای عجیب من
-چرا عجیب
-اخه اسمت عجیبه همیشه هم بهت گفتم
-اره خودمم میدونم ولی خب انتخاب مامان و بابا بوده
-ولی قشنگه . هسلا ... هسلا..
خندیدم و گفتم: حالا چرا اینقدر تکرار میکنی ؟
-نمیدونم ولی اسمتو خیلی دوست دارم
وقتی رسیدیم ساعت 6 غروب بود ...
عمه هیراد: سلام دختر قشنگم خوبی ؟ خیلی خوش اومدی ..
برام اسپند دود کرده بودن و کلی هدیه و شام و اینا تدارک دیده بودن ..
بعد از سلام و احوال پرسی عمه گفت بریم تو اتاقی که مخصوص مهموناست استراحت کنیم با هیراد بلند شدیم و رفتیم ..
یه زنگ به هستی زدم . اونا هم قرار بود بیان شمال
بعد از تعویض لباس هام با هیراد گرفتیم خوابیدیم تا ساعت 11
///
امروز سال تحویله .. خیلی خوشحالم که هیراد کنارمه ...
ساعت 2 سال تحویل میشه ...
رفتیم خرید و برگشتیم ساعت نزدیکه 2 بود مامان هیراد کلی غر زد که کجا رفتین و زود باشین الان سال تحویل میشه
رفتم تو اتاق تا لباسامو بپوشم
بعد از کلی امتحان کردن بالاخره اونی که هیراد انتخاب کرده بود رو پوشیدم .. خیلی بهم میومد
یه لباس استین بلند صورتی سفید بود با شلوار سفید و یه کفش جلو باز سفید پاشنه 15 سانتی .. با شال صورتی
خیلی ناز شده بودم
کلی ارایش کردم و رفتم بیرون 5 دقیقه دیگه سال تحویل میشد.
مامان: بچه ها دعا کنین .. اولین سالتونه دعاتون میگیره ها
عمه: اره راست میگه .. دعا کنین .. منم دعا کنین من دلم بچه میخواد
عمه ی هیراد خانوم خوبی بود .. شوهرشم خیلی مرد خوبی بود ولی بچه دار نمیشدن .. تنها زندگی میکردن
براشون دعا کردم خدا یه بچه ی گوگولی بهشون بده ..
1 2 3 اغاز سال ... بر تمامی هم وطنانمون مبارک
هوورا جیغ ..
مامان و بابا اومدن روبوسی .. کلی بغلشون کردم و خدارو شکر کردم بابت نعمت هایی که بهم داده
بابا و مامان و عمه خیلی برام هدیه گرفته بودن ..
منم هدیه هاشونو دادم و اخر سر هدیه هیرادو دادم که کلی خوشحال شد ..
منم از هیراد یه سرویس طلا گرفتم که اصلا دهنم باز موند .. خیلی قیمتی بود
اون چند روزی که شمال بودیم خیلی بهم خوش گذشت ..
وقتی برگشتیم تهران مجبور شدیم یه سر به شرکت بزنیم ..
ولی همه ی کارمندا به سفر رفته بودن و همه ی کارا به سر منو هیراد ریخته شده بود ..
کل تعطیلاتو جون کندیم و بعد تعطیلات قرار شد یه سر بریم ساری ..
تقریبا به وسط های فروردین رسیده بودیم ..
ادامه دارد...
@Dastanvpand
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••