رمان قسمت بیستوچهارم دکتر : سلام خانوم بهتری امروز ؟ -بله ممنونم دکتر : خب اینم از جواب ازمایشتون .. اون لحظه برگشتم که فقط صورت هیرادو ببینم .. -دکتر: تبریک میگم بهتون دارین مادر میشین .. مبارکه هیراد چشماش اشکی شده بود .. از اتاق رفت بیرون .. مامان و بابا اومدن سمتم -دختر نازم خیلی خوشحالم .. ایشالا خوش قدم باشه .. هیراد از این شرایط روحی در میاد -پس چرا گذاشت رفت ؟ بابا: هیجان زده شده بابا جون اصلا نگران نباش خودم میرم الان سراغش بعد از چند لحظه هیراد و بابا اومدن داخل .. هیراد اومد سرمو بوسید و گفت : خیلی خوشحالم هسلا -منم هیراد .. خیلی همراه هیراد و مامان اینا به خونه رفتیم .. مامان : هسلا باید وقت دکتر زنان بگیرم برات عزیزم .. یه دکتر خوب پیدا میکنم برات نگران نباش ولی باید تو اولین فرصت بریم .. -باشه مامان جون پس خودتون برام پیدا کنین -هیراد ؟ امروز شرکت نمیری ؟؟ امروز 5 شنبه اس .. -نه نمیرم هسلا .. تو خوبی ؟ حالت تهوع داری ؟ -اره هنوزم دارم ولی بهترم .. -میخوای بریم خونه یا اینجا راحتی ؟ -نه اینجا خوبه .. فردا شب بریم خونه خودمون مامان: دخترم دیگه استخرم کنسل کن بمون خونه خوب استراحت کن باشه ؟ -حتما مامان نمیدونم چرا تازگیا هیراد زیاد سرکار نمیره .. نگرانشم اصلا بهم حرف نمیزنه که چه خبره و داره چه اتفاقی می افته .. شب هستی و باربد اومدن اینجا .. هستی : خیلی خوشحالم خواهری برات .. خیلی خیلی خوشحالم -مرسی عزیزم هستی : اقا هیراد به شمام تبریک میگم .. هیراد: ممنونم .. -هستی پس چرا علی و عرفان رو نیاوردی ؟ -پرستار پیششون بود دیگه گفتیم میایم سریع یه سر به تو میزنیم و بر میگردیم عزیزم .. حالا حالت خوبه ؟ بهتری ؟ کدوم دکتر میخوای بری ؟ -اره بهترم . نمیدونم مامان قراره برام یه دکتر خوب پیدا کنه -اهان .. هستی رو کرد سمت مامان و گفت : اره خانم رادمنش دکتر خیلی مهمه .. یه دکتر خوب پیدا کنین من از دکترم خیلی راضی نبودم .. واسه همین میخوام هسلا از دکترش راضی باشه رفتم سمت دست شویی هیراد پشت سرم اومد و برگشتم سمتش و دیدم چشماش خیسه -هیراد ؟ داری گریه میکنی ؟ -نه عزیزم چیزی نیست -هیراد منو ببین !! -جونم -چرا ؟ چرا اینجوری میکنی ؟ من خیلی نگرانم -نگران نباش -هیراد چی شده ؟ -هیچی هسلایی شب با هم حرف میزنیم از دست شویی در اومدیم و رفتیم سمت بقیه .. هستی : هسلا ما دیگه میریم توام خوب نیستی باید استراحت کنی این روزا خیلی مهمه .. میدونی که امکان سقط هستش .. باید حسابی مراقب خودت باشی -باشه عزیزم .. پس من میرم بالا شمام مراقب خودتون باشین 2قلو هارو هم ببوسین از طرف من -حتما عزیزم فعلا خدانگهدار .. -شب بخیر همگی البته هنوز زوده ولی میخوام استراحت کنم.. هیراد بریم بالا عزیزم -اره بریم . شب بخیر مامان : شب خوش مراقب هسلا باشی هیراد .. بابا : کاری داشتین صدامون کنین هیراد: حتما بابا -هیراد ؟ -جونم هسلا -میگم خدا بهمون عیدی داده -اره .. عیدی داده .. روزیشم خداکنه بده -هیراد مگه ما وضعمون بده ؟ برو خدارو شکر کن خونه به اون بزرگی داریم .. پول داریم عشق داریم صفا داریم صمیمیت داریم -هسلا باید با هم حرف بزنیم -خب ؟ بگو من میشنوم عزیزم -هسلا نگران نشو خودم درستش میکنم -چیو ؟ چی شده ؟ -من از شرکت اومدم بیرون -راست میگی هیراد؟ خد اروشکر .. من که بهت گفته بودم بیا بیرون خیلی خوشحال شدم عزیزم .. این که خبر خوبیه با محمدرضا کار نمیکنی -اره خبر خوبیه . ولی من هیچ جای دیگه بهم کار نمیدن .. اگرم بدن حقوقش خیلی پایینه -واسه چی ؟ تو که هم مدرک ارشد داری هم لیسانس هم سابقه کار -اره ولی خب الان از مهر تا حالا دارم دنبال کار میگردم اما هیچ جا بهم کار نمیدن -چرا ؟ تو که حتی کارت پایان خدمتم داری هیراد. ادامه دارد... @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾•••