داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
#پارت61 رمان یاسمین از رو نمي رفت . رفتم پيش فرنوش كه چند قدم جلوتر ، منتظرم بود و دوتايي از پله ها
رمان یاسمین يه آن به كاوه نگاه كردم كه خون تو چشماش مي دويد كه بهش چشم غره رفتم يعني كاري نكنه . آقاي ستايش و پدر كاوه هم . منظره رو ديدن كه لبهاشو رو از ناراحتي گاز گرفت . بهزاد جان بيا اينجا بشين كنار من- بهرام – بهزاد جان ؟ !كاوه – نخير ! بهزاد فرهنگ ! جانش صيغه مبالغه س ! بهرام – شنيده بودم كاوه خان خيلي بانمكن، اما نميدونستم اينقدر خيار شور تشريف دارن ! كاوه – قسمت بشه يه دونه از خيار شورها ميل بفرمايين تازه طعمش رو ميفهمين . بهرام – ببين آقاي بامزه من با كسي شوخي ندارم . كاوه – منهم با كسي شوخي نكردم . تعارفم جدي بود ! يه دونه خيار شور كه ديگه چيز قابل داري نيست ! بهرام – تعارف اومد تعارف نيومد داره ها كاوه – انگار توپ شما خيلي پره جناب بهرام خان ؟ !ستايش- اين حرفها چيه بهرام ؟ : بهرام رو به فرنوش كرد و گفت اين آقا اينجا چيكار ميكنه ؟- فرنوش- به تو ربطي داره ؟ بهرام – تو نامزد مني ! حق نداري يه مرد غريبه رو دعوت كني خونه فرنوش – كي اين فكر رو تو كله تو انداخته كه من نامزد تو هستم ؟ ستايش- بهرام كله ات گرمه ؟ معلوم هست چي ميگي؟ بلند شدم . جاي موندن نبود . با اجازه تون من مرخص ميشم بهرام – كجا ؟ و آستين من رو گرفت . برگشتم و خيلي خونسرد نگاهش كردم . كاوه مثل فنر از جاش پريد و ستايش جلو اومد . به كاوه اشاره : كردم كه خونسرد باشه . بعد رو به بهرام كردم و گفتم امري دارين بهرام خان ؟- بهرام – آره مي خواستم بهت بگم نمي خوام بشنوم ديگه اينطرفها اومدي ! فرنوش دخترخاله و نامزد منه . اگه دور و برش ! چرخيدي دندون هاتو مي ريزم تودهنت كاوه – مواظب باش النگوهات نشكنه . مگه فرنوش خانم جوابت رو نداد ؟ كي اين عرض رو به درز شما كرده ؟ .كاوه تو ساكت باش- . ستايش با عصبانيت داد زد .از اين خونه برو بيرون بهرام ! بهناز از اينجا ببرش : بهرام كه تازه متوجه شده بود زيادي تند رفته ، حركت كرد كه بره . اين بار من آستينش رو گرفتم كه خيلي جاخورد . بهش گفتم كاوه زد زير خنده و بهرام با عصبانيت از اونجا ! بهرام خان ، شمام فكر يه دندونپزشك خوب براي خودتون باشين ! ضرر نداره- . رفت تمام اين جريان شايد دو دقيقه هم طول نكشيد . سكوت برقرار شده بود . ستايش – بهزاد خان نمي دونم چطور ازت عذر خواهي كنم . اصال مهم نيست جناب ستايش . خودتون رو ناراحت نكنين- . ستايش سرش رو انداخت پايين و رفت . فرنوش- بهزاد . تو هم خودت رو ناراحت نكن . اتفاقيه كه افتاده- . فرنوش – پس نرو بشين . نه بهتره برم . اينطوري راحت ترم . از طرف من از آقاي ستايش عذر خواهي و خداحافظي كن- ... فرنوش – بهزاد بخدا . گفتم كه مهم نيست . چيزي نشده- . بطرف راهرو رفتم و كاپشنم رو پوشيدم . كاوه هم راه افتاد دنبال من . كاوه تو بمون 👇 🌺🍃http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662