#پارت96 رمان یاسمین
بعد رو به زهره كرد و گفت
بيار اون فنجونت رو ببينم چيكار ميتونم واسه ت بكنم ؟-
: فنجون زهره رو برداشت و دوباره نگاش كرد و گفت
صاب مرده يه من كبره ته ش بسته ! من چه فالي برات بگيرم ؟-
. زهره كم مونده بود گريه اش بگيره
! كاوه – حاال خودت رو ناراحت نكن قسمت و سرنوشت همينه ديگه
! بيا انگشت بزن تو اين فنجون شايد يه روزنه اميدي برات وابشه . اينجوري وضعت خرابه
: زهره كه اشك تو چشماش جمع شده بود ، فنجون رو گرفت و يه انگشت محكم زد توش كه كاوه داد زد
يواش بابا چه خبرته ؟ سوراخش كردي . تموم خطوط زندگيت بهم ريخت كه ! گفتم يه انگشت بزن ، نگفتم درل بنداز و با مته -
. سوراخش كن كه
: زهره با بغض جواب داد
. بخدا زياد فشارش ندادم كاوه خان-
: مجلس ساكت شده بود كاوه كه عصباني بود گفت
. خيلي خب حاال برو يه گوشه بشين تا بعد . حيف كه دل نازكم و گرنه دست به فنجونت نمي زدم
: فرنوش آروم از من پرسيد
كاوه فال قهوه بلده بگيره ؟-
. نميدونم بخدا يعني تا حاال پيش نيومده بود كه بفهمم-
. كاوه فنجون سودابه رو برداشت و توش رو نگاه كرد سودابه دل تو دلش نبود
كاوه – خب سودابه خانم داشتم چي مي گفتم ؟
. سودابه – خواستگار قبليم رو گفتي
سودابه آروم با نوك ناخن ش يه اشاره به ته . آره عكسش هم اينجا افتاده . حاال بيا يه انگشت بزن ته فنجون و نيت كن –كاوه
. فنجون كرد كه دوباره داد كاوه در اومد
كاوه – اي بابا ! شماها چرا اينجوري هستين ؟ يه انگشت بلد نيستين بزنين ؟ با ناخن زدي چشم خواستگارت رو كور كردي حاال
خوبه با يه چشم بياد خواستگاريت ؟ مثل دزدهاي دريايي كه چشمشون رو مي بندن . اصال تو ديگه زنش ميشي؟
. سودابه – كاوه خان من فقط يه اشاره كردم
. كاوه – خب همون اشاره ت رفت تو چشم يارو ديگه
. ناخن نيست كه ! مثل نوك نيزه مي مونه
: دوباره تو فنجون رو نگاه كرد تو سالن صدا در نمي اومد بعد گفت
.نه الحمدهلل بخير گذشت . از بغل چشم يارو رد شد . يادت باشه يه صدقه بدي به گدايي چيزي-
. سودابه – يه نفس راحت كشيد
. كاوه – اين يارو مهندسه
. سودابه – آره بخدا راست ميگه
. كاوه – وضعش هم خيلي خوبه . اين دفعه كه بياد دهن همه بسته ميشه و عروسيتون سر ميگيره
. همه هورا كشيدن و دست زدن
! كاوه – ساكت ! حواسم پرت ميشه . اينجاي فال خيلي حساسه ! در مورد خوشبختي تونه
. سودابه – بچه ها تو رو خدا ساكت باشين
: كاوه فقط تو فنجون رو نگاه ميكرد يه دقيقه بعد گفت
! تو عروسيتون يه نوري مي بينم ! معني اش روشنايي يه . گويا سر عقده ! وقتي بعله رو ميگي ! اما درست نميدونم چيه-
! سودابه – تو رو خدا كاوه خان بازم نگاه كن شايد بفهمي
. كاوه – وهللا انگار هر چي ميشه بعد از عقد ميشه
سودابه – عروسي بهم ميخوره ؟
. كاوه – نه ، يه اتفاق خوبه . فقط دارم نور مي بينم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
🌺🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662