💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺 بسم الله الرحمن الرحیم بابا: سکینه (اسم مادرمه) ۶تا بلیط گرفتم برای شیراز ۷فرودین تا دوازدهم زهرا بابا کربلات کیه ؟ -۲۵اردیبهشت همش یه روز مونده بود به راهیان نور رفتم برای خودم چادر خریدم که چشم به جلابیب ها افتاد -آقا لطفا یه دونه از اون جلابیب هاتون بهم بدید فقط لطفا اینو برام کادو کنید هزینه چادرها را حساب کردم مستقیم رفتم مزارشهدا چادر هدیه گذاشتم روی مزار -شهدا اگه ذره ای پیشتون آبرو دارم خودتون این چادر سر زینب کنید تورو خدا کمکش کنید راهی خونه شدم چشام کاسه خون بود محدثه درباز کرد: زهرا آجی گریه کردی ؟ -نه محدثه :دورغم بلد نیستی آخه صبح حرکت به جنوب بالاخره رسید به شهدا یقین داشتم چادر هدیه تو ساکم بود زینب که اومد چشماش کاسه خون بود -زینب چیه چرا گریه میکنی ؟ زینب : کی میرسیم طلائیه 😭😭 -وا راه نیفتادیم که هنوز زینب:شهیداحمد مکیان بهم چادر داد تو طلائیه 😭😭😭😭 -وای زینب خداروشکر خداروشکر تمام راه تا جنوب زینب گریه میکرد .. نام نویسنده: بانو.....ش آیدی نویسنده 🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662