❤️ سوار ماشین شدیم به سمت نورالشهدا هادی: حلما جان -جانم تا محرم کم مونده با بچه ها بریم کربلا بعدش بریم سر خونه زندگیمون یهو دستامو کوبیدم بهم گفتم 'آخجون کربلا هادی:‌این آخجون برای چی بود برای کربلا یا بعدش -هاااااااااادی 🙈🙈🙈🙈 هادی:جانم -إه اذیت نکن هادی:خخخخخ با دخترا حرف بزن بریم -چشم من عاشق کهفم ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662