》 💛قسمت دوم 😔راحله موند پیش ننه بابای پیرش، در روستا روزهای سختی رو سر کرد که جز کسی که بی مادری رو تجربه کرده شاید درک نکنه راحله به لطف تلاش های ننه‌ی پیرش برای قانع کردن پدربزرگ ، بالاخره توانست ابتدایی رو تموم کنه؛ تابستونا مجبور بود همراه پدربزرگ و کارگرا سر زمین‌های کشاورزی بره و زیر آفتاب داغ و سوزان کمک حالشون باشه وقتی هم خونه می‌اومد خبری خاصی نبود بلکه باید همراه پیرمرد و پیرزن زیر پتو می‌رفت و تا نصفه‌های شب با فکر و خیال و دلتنگی زیر پتو به خودش می‌پیچید هنوز 15 سالش نشده بود که تصمیم گرفت خودش رو از این بدبختی نجات بده و هر طور شده شوهر کنه نه خودش تجربه ی کافی داشت و نه سرپرستی درست و حسابی داشت که نزاره هر تصمیمی که دلش خواست بگیره بالاخره با یکی از اقوام مادر بزرگش در روستای همسایه ازدواج کرد اما چند ماهی از این وصلت نگذشته بود که صبر و حوصله‌اش سر آمد و نتونست زیر بار این مسولیت بره و هر روز بره کار کشاورزی و بر گرده بره طویله گاو و گوسفند آب بده هر کاری کرد تا از اون مرد طلاق بگیره خصوصا وقتی‌که مادر راحله تلفنی بحث رضاع رو پیش کشید و این یک دلیل قوی برای راحله بود تا بقیه رو درباره تصمیم طلاقش کمی توجیه کنه چون شوهرش از اقوامش بود لجبازی نکرد و راضی به طلاقش شد. راحله دختر خیلی زیبایی بود یک بار وقتیکه رفته بود روستای پدریش تا به عموزاده هایش سر بزنه، اونجا دختری اون رو دید و به دلش نشست تصمیم گرفت تا ته توشو در بیاره و ازش برای برادرش خاستگاری کند آرام وقتی که راحله رو دید عاشق و دلباخته اش شد و با وجود اینکه 2 سال از راحله کوچکتر بود و اون الان یک بیوه بود ، اما تصمیم خودش رو گرفته بود و جواب مخالفت های خانواده ش رو نداد. خانواده آرام بخاطر اینکه راحله یک بیوه بود و خانواده درست حسابی نداشت مخالفت می‌کردند و می‌گفتند تو یک پسر جوانِ 19ساله ای و فقط زیباییش چشمات رو گرفته، بعدا پشیمان میشی و به این زن ظلم میکنی اما مخالفت ها سودی نبخشید و بالاخره هر طور شد راحله الان زن یک پسر زیبا و خوش قامت و رعنا و اهل قرآن شده بود راحله تجربه یک شکست رو داشت و الان قدر زندگیش رو می‌دونست و عاشق همسرش بود و چون اهل ایمان و محجبه و یک خانه دار تمام عیار بود، خیلی سریع تو دل خانواده آرام جا گرفت طوریکه از دختراشون بیشتر دوستش داشتن همه روستا به زندگی آرام و راحله حسودی می‌کردن چون یک زن زیبا داشت که اوضاع و احوال اقتصادی خونه ش رو به خوبی سرو سامان می‌داد و اونو از همه دوستای دیگه ش جلو انداخته بود آرام اولین سال استخدامی‌ اش بود واسه همین رفتن که در شهر زندگی کنند. زندگیه خوبی داشتن تا اینکه چشم حسودا به زندگی آرام و راحله دوخته شد و زندگیشون رو متزلزل کرد بعد از چند ماه راحله فهمید که حامله ست و از خوشحالی داشت پر در می‌آورد چون فکر می‌کرد این بچه می‌تونه دوام زندگی با شوهر محبوبش رو تضمین کند؛ روزها سپری شد تااینکه راحله مریض شد و اونو به بیمارستان بردند. اونجا تشخیص دادند مسمومیت حاملگی داره و باید بچش رو هفت ماهه به دنیا بیاره الحمدلله که بعد از زایمان مادر و بچه هر دو سالم بودند اما از این طرف آرام کم کم به یک مرد دیگه تبدیل میشد و خیلی مستبد می‌شد. حتی نذاشت راحله در تعیین اسم دخترشون نقشی داشته باشه. اسمش رو گذاشتند فردوس؛ فردوس تنها امید مادر بود و خیلی بهش دلبسته بود. فردوس کم کم بزرگ شد اما زندگی مادر هر روز بیشتر تیره و تار می‌شد. آرام به یک مرد خیلی شکاک تبدیل شد که الان از داشتن زنی به اسم راحله شرم می‌کرد چون حسودا بهش گفته بودن راحله یک پی پدر و مادرِ بیوه است که چشم خیلی ها دنبالشه راحله بخاطر زیباییش خیلی خاطر خواه و خاستگار داشت و وقتی که دختر بود و همه اون خاستگارا الان برای آرام شده بودن یک معمای حل نشده که راحت می‌تونست تهمت بزند رفتار و حرف های آرام چیزی نبود که بشه گفت اختلاف و سوتفاهمه کاملا غیر طبیعی بود و همه می‌گفتن بین این زن و مرد سحره شده که بعدها معلوم شد همینطور بوده 😔آرام 4 سال آزگار با کتک و بیرون کردن از خونه و طعنه و تهمت زدن و تهدید به زن دوم گرفتن و روبرو کردن راحله با خاستگارای قبلیش برای تبرئه و هزاران شکنجه های روحی دیگه، راحله رو شکنجه ها داد . حتی خودش اعتراف می‌کرد که احوالاتش غیر طبیعیه اما باز همونا رو تکرار می‌کرد تا اینکه سرانجام از بی کسی راحله سو استفاده کرد و اونو سه طلاقه کرد، طوریکه حتی راحله خبر نداشت 💛 ادامه دارد.... 📚❦┅ @dastanvpand ┉┅━❀💐📖💐❀━┅┉ ‌‌‌‌‌‌