🌺 جاهای قشنگ ماجراهای قبلِ عیدمان هنوز مانده است. خودم این قسمتی که می خواهم بگویم بیشتر دوست دارم. یک هفته مانده به سال تحویل مادرمان ما را می برد به بازارچه محلی مان همان بازاچه ای که شاداب و سرزنده است همه در تلاش و حرکت هستند. یکی داد می زند خانه دار و بچه دار زنبیلت و بردار و بیا... یکی گل هایش را به شکل زیبایی چیده ... سبزه هایش هم چشمک می زنند؛ البته سبزه های مادرمان زیباترند . فروش سمنو و ماهی هم، بازارش داغِ داغ است ... 🍀صدایِ حراج فروشان دائماً در گوشم می پیچد که از خوبی و زیبایی جنسشان می گویند. مادرمان دوره گردهای دستفروش را همان هایی که با چرخ های دستی شان جنس های خود را جابه جا می کنند، خیلی دوست دارد. با عشق و ذوق صدایِ چرخ های چرخ دستی شان را گوش می دهد. بساطشان را که پهن می کنند از هر کدام چیزی می خرد و می گوید: خدا را خوش نمی آید شب عیدی، دست خالی به خانه بروند و جلوی زن و بچه هایشان خجالت بکشند. 🌸حالا نوبت خرید چیزی ست که ما بچه ها از ذوقش خوابمان نمی برد و اگر بخوابیم مرتب خوابش را می بینیم. طول سال به امید آن ساعت لحظه شماری می کنیم. بله بله درسته! منظورم همان ماهی قرمز است. نوبت انتخاب ماهی قرمز که می رسد من یکی را انتخاب می کنم، حسن آن یکی را و زینب هم یکی دیگر را، مادرمان می ماند کدام را بخرد آخر سر نگاه می کند به پسرفروشنده می گوید: آقا پسر هر سه را از آب بیرون بیاور آن ها را می خرم. ما بچه ها هم از خوشحالی و ذوق بالا و پایین می پریم. 📣کانال در ایتا، سروش، بله 🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114 🆔https://ble.ir/Mahdiyar114 🆔sapp.ir/mahdiyar114