📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿 •بسم رب شهدا• ^فصل اول ^ *حال* خانم لطفی: منم بهش کمک کردم و باهاش خوب حرف زدم بعد از یک هفته از اون اتفاق گذشت وقتی رفتم نماز بعد نماز خانمی که بغلم نشسته بود بلند شد ورفت یه دختری کنار اون خانم بود که چادرش رو جلوی صورتش گرفته بود و داشت گریه میکرد.... منم کنارش نشستم بهش گفتم : چیشده عزیزم سرشو از چادر اورد بیرون وقتی موندید تعجب کرد منم وقتی دیدمش تعجب کردم... باورم نمیشد بعد از یک هفته چادری شده باشه و بیاد مسجد و نماز بخونه لبخندی زدم وگفتم : سلام عزیزم خوش اومدی اونم لبخندی زد و گفت سلام ممنون .... می دونید شما کمکم کردید که دوباره به اغوش خدا برگردم واقعا ازتون ممنونم خانم لطفی: هروز میومد مسجد میگفت با خانوادش اشتی کرده و دوباره باحجاب شد و گفت الان واقعا درکنار خانوادش بهترین زندگی رو داره ..... میدونید بچه ها وقتی هر انسانی در اغوش خدا باشه و همیشه نگاه خدارو به خودش جلب کنه اون انسان خوشبخت ترین ادم دنیاست میدونید چرا چون وقتی خدا عاشقت باشه که البته خدا همه ی مارو دوست داره و عاشقمونه ولی بعضی وقتا اون رو با کارها و گناهامون از خودمون دلخور میکنیم... وقتی خدا همیشه و هر لحظه عاشقت بشه وقتی ازش کمک بخوایم واقعا بگم واقعا کمکمون میکنه .... پس یه کاری کنید که خدا هر لحظه بیشتر وبیشتر عاشق شما بشه و خیلی کم و کم پیش بیاد که گناه کنید... مواظب اعمالتون باشید. خوب دیگه وقت ماهم به پایان رسید انشالله اگه خدا توفیق کنه شمارو دوباره زیارت میکنم ... یاعلی وقتی خانم لطفی رفت بچه ها هم دور هم جمع شدن حلما و رقیه هم رفتن تا چایی بیارن کنار هم نشستیم گفتیم خندیدیم من همیشه فکر میکردم چادری ها یا مذهبی ها همش ناراحت و افسرده اند اما حالا میبینم چقدر زندگی من با اینا فرق میکنه دوستای من با اینا فرق میکنه شادی اینا بیشتر از شادی ما بود خیلی از جمع دوستانه وصمیمانشون خوشم اومد•••• ادامه دارد ...... ❌کپی حرام است❌ نویسنده : یازینب✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆