2.81M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
دلم برای کودکی ام تنگ شده برای روز هایی که باور ساده ای داشتم همه ادم ها را دوست داشتم مرگ مادر کوزت را باور میکردم... و از زن تناردیه کینه به دل میگرفتم مادرم که میرفت به این فکر بودم که مثل مادر هاچ گم نشود دلم میخواست ممل را پیدا کنم از نجاری ها که میگذشتم گوشه چشمی به دنبال وروجک میگشتم تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود دلم برای خدا تنگ شده خدایی که شب ها بوسه بارانش میکردم دلم برای کودکی ام تنگ شده... دلم برای کودکیم تنگ شده ... شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت... دلم برای کودکی هایم تنگ است ... برای آن روزها که دنیای کوچکم آنقدر وسعت داشت که تمام عروسکهایم در آن جا می شدند . برای آن روزها که بزرگترین دغدغه ام پوشیدن کفش های مادر بود و چند قدمی راه رفتن با آنها . برای آن روزها که پدر قوی ترین مرد زندگی ام بود و از او بزرگتر و قدرتمندتر در مخیله ام نمی گنجید . 🖌 @Dr_anoosheh