آلاء:
🌸رمان امنیتی دخترانه
#شاخه_زیتون🌸
قسمت
#شصت_ودو
دوست دارم بازهم بماند ،
ولی نمیدانم چرا ناگهان انقدر گرفته شد و حالا میخواهد برود.
دم در است که میپرسم:
-خوبی ارمیا؟
-خوبم. یکم خسته م فقط.
-نمیشه بازم بمونی؟
-نه دیگه. الان وفاء خانم میان.
ارمیا که میرود،
یاد ایمیل جدیدی که برایم آمده میافتم و مینشینم سر لپتاپ.
یک دعوت همکاری ست ،
از طرف یک موسسه در آلمان؛ یک موسسه ایران شناسی! نمیدانم من را از کجا پیدا کرده اند.
شرایط خوبی دارد.
میتوانم در ایران کار کنم و مجبور نیستم آلمان بمانم. حقوقش هم عالی ست.
ناگاه یاد حرفهای عمو و لیلا میافتم ،
و صدای زنگ هشدار مغزم بلند میشود. این فقط یک پیشنهاد است؛ مجبور به قبول کردنش نیستم.
ایمیل را پاک میکنم و لپتاپ را میبندم.
وفاء مثل همیشه پر سر و صدا میرسد.
انرژی این دختر تمامیندارد؛ حتی اگر روزه گرفته باشد و هنوز افطار نکرده باشد.
پای سیبها را تعارفش میکنم:
-بفرمایین. ارمیا اینا رو برای تولد امام حسن علیه السلام خریده.
با ذوق یک شیرینی برمیدارد و میگوید:
-نمیدونی چقدر گرسنمه!
-افطار کردی؟
-یه شکلات همرام بود همونو خوردم فقط.
-وای خب بیا بشین قشنگ افطار کن تا نمردی!
مینشیند پشت میز و برای خودش لقمه میگیرد.
-نگران نباش، ما بدتر اینا رو گذروندیم. اینا که چیزی نیست! تو عراق زندگی نکردی نمیدونی!
-چطور؟
-تو فقط تصور کن هرلحظه احتمال بدی یا بریزن تو خونهت و قتل عامتون کنن، یا بمب بذارن، یا با هواپیما و خمپاره و موشک بیفتن به جونتون! تازه این غیر تحریمای غذایی و کمبود آب و تشعشعات رادیو اکتیوه! ما دیگه ضدضربه شدیم و تلخ میخندد.
الان که درباره تاریخ عراق فکر میکنم، میبینم راست میگوید. مردم عراق سالهاست زیر سایه جنگ و ناامنی زندگی میکنند؛ زیر سایه ترس.
میپرسم:
-با این حال دوست داری برگردی عراق؟ اینجا نمیمونی؟
شانه بالا میاندازد و خیلی راحت میگوید:
-معلومه! اگه از عراق بریم که عراق درست نمیشه. فقط بدتر از اینی که هست میشه. مشکل اصلا همینه، که نخبه هامون خودشونو خرج بقیه کشورا میکنن. باید با خودمون رو راست باشیم. چشم آبیا هیچوقت به سود ما کار نکردن. الانم اگه به من امکانات علمی میدن برای راه افتادن کار خودشونه.
حالا میفهمم چرا اسمش را گذاشته اند وفاء.
کاش همینقدر وفاداری را بعضی از نخبههای ما هم به کشورشان داشتند.
کاش مثل وفاء،
خوشی و آسایش و پول را فقط برای خودشان نمیخواستند.
ماندن برای ساختن کشور سخت است؛
اما کسی نخبه واقعیست که در شرایط سخت، بتواند بماند و بسازد.
-از داعش نمیترسی؟
🌷ادامه دارد ...
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا