#خاطرات (قسمت چهارم)
🔸عملیات قادر یک گروهان نیرو را بردم روی ارتفاع کلاشین؛ ارتفاع بلندی بود، تا برسیم آن بالا، رُس همه کشیده شد. به محمود بیسیم زدم، موقعیتم را گفتم. گفت سریع بیا پایین. در آن لحظهها خودم بریده بودم چه برسد به نیروها که سرباز هم قاطیشان بود. ناراحت گفتم من پایین بیا نیستم دیگه!
🔹مهربان شد؛ وقت کار سابقه نداشت! گفت میگم بیا پایین، بیا پایین، معطل نکن. گفتم آخه میدونی با چه مشقتی اومدیم بالا؟ مهربانتر از قبل گفت الان وقت بحث کردن نیست مزینایی، خواهش میکنم بیا پایین. گوشی را دادم دست بیسیمچی، به نیروها گفتم باید بریم پایین. راضی نمیشدند اولش، هرجور بود راضیشان کردم.
🔸صد و ده، بیست متر آمدیم پایین. چهار تا موشک کاتیوشا درست خورد همان جاییکه تا چند دقیقه قبل ایستاده بودیم. اولش مات و مبهوت ماندیم، بعد شروع کردیم دعا کردن به جانِ محمود؛ به موقع فهمیده بود لو رفتهایم. (به نقل از همرزم، یدالله مزینانی)
#شهید_محمود_کاوه 🕊🌹
@Emdadbanovanfatemi
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•