(ادامه قسمت ششم) کاوه با دیدن اوضاع، کمی به جنگل خیره شد و بعد روی زمین نشست و گفت نقشه رو بردارید بیارین. یکی از بچه‌ها کالکِ منطقه را از داخل ماشین آورد. کاوه کالک را روی زمین پهن کرد، چهار طرفش هم کلوخ گذاشت و خیره شد به آن. پلک نمی‌زد. بعد هم مثل همیشه، انگشترش را از دستش درآورد و شروع کرد آن را روی نقشه چرخاندن. یک نگاهش به نقشه بود، یک نگاهش به منطقه. بعد از 45 دقیقه بلند شد. دستور داد برگردیم پادگان پیرانشهر، آنجا به فرمانده ارتش مستقر در پادگان گفت من هزار تا گلوله توپ میخوام، هرچی گلوله توپ توی پادگان هست رو من میخوام. فرمانده ارتش که جا خورده بود، گفت این چه حرفیه میزنی جناب کاوه! من هزار تا گلوله توپ از کجا واسه شما بیارم؟ هزار تا گلوله سهمیه شش ماه منه. درست هم می‌گفت. آن زمان خیلی که به ما گلوله توپ می‌دادند، روزی 10 تا بود. اما کاوه که نقشه‌ای در سرش بود، خیلی محکم گفت من این حرفا سرم نمیشه، من هزار تا گلوله میخوام. فرمانده ارتش دوباره گفت آقای کاوه من هزار تا گلوله ندارم. مسئول زاغه مهمات ارتش فردی آذری بود. ما هم در تیپ شخصی داشتیم به نام قلی که او هم ترک بود. کار که به اینجا رسید، قلی به کاوه گفت من زبون اینارو بلدم، اگه شما اجازه بدی میرم ته و توش رو درمیارم که اینا چقدر گلوله دارن. کاوه گفت حتماً این کارو بکن. قلی با شیوه خودش رفت و برگشت. او در حالیکه چشمانش برق می‌زد، به کاوه گفت اینا تا دلت بخواد توی زاغه‌شون گلوله توپ دارن، شاید هزار تا هم بیشتر. کاوه با اطلاعی که از موجودی مهمات ارتش پیدا کرد، توانست حرفش را به کرسی بنشاند. ارتش مهمات خود را پای کار آورد. چهار قبضه آتش‌بار به همراه 1000 گلوله توپ در نزدیک‌ترین پایگاه به جنگل آلواتان مستقر شدند. فاصله این پایگاه تا ارتفاعات حدود 3500 متر بود. بعد از استقرار قبضه‌ها، کاوه به نیروهای توپخانه گفت خوب به نوک ارتفاع نگاه کنین. از همین جایی که نشستین تا سر ارتفاع رو روی یک خط ثبتی بگیرید. آن روز توپخانه، خط آتشی به فاصله 50 متر از هم تا سر ارتفاع ایجاد کرد و آن را ثبت نمود. بعد از انجام کار، فرمانده هدایت آتش، برگه‌های ثبتی را به کاوه نشان داد و گفت این هم خط ثبتی، کاوه گفت نگهشون دار پیش خودت تا شب بهت بگم. شب هنگام، نیروهای پیاده، آماده پیش‌روی به سمت جنگل شدند. کاوه به نیروها دستور داد به صورت ستونی، پشت سر سهم، تا نوک قله برید، به قله که رسیدید، پخش بشین. به توپخانه هم گفت آماده باشید هر وقت بهتون گفتم، شلیک می‌کنین. نیروها هفتصد، هشتصد متری جلو رفته بودند که کاوه فرمان آتش داد. چهار قبضه توپ، به طور همزمان اهداف از قبل ثبت شده را می‌زدند. گلوله‌ها صد متر جلوتر از نیروها منفجر می‌شدند و در اصل جاده بازکن آن‌ها بودند. از غرش توپ‌ها و صدای انفجارشان که به صورت متواتر و مسلسل‌وار شلیک می‌شدند، کوه به لرزه درآمده بود. ضدانقلاب فکرش را هم نمی‌کرد که ما با چنین حربه‌ای وارد شویم. نیروها به سرعت به سمت قله حرکت می‌کردند. در عرض دو ساعت هزار تا گلوله شلیک شد. نیروها با تکیه بر حجم بالای آتش، موفق به پیش‌روی خوبی شدند و با یک درگیری جانانه توانستند قله آلواتان را فتح کنند. صدای الله اکبر رزمندگان از بالای قله به گوش می‌رسید، آن شب ما با دادن تنها یک شهید، قله آلواتان را گرفتیم. سپیده فردا، ما هم به طرف نوک ارتفاع راه افتادیم. باید خودمان را به نیروهای روی قله می‌رساندیم و با آنها دست می‎دادیم؛ حدود شصت، هفتاد ماشین با کلی تجهیزات و نیرو به فرماندهی کاوه. ضدانقلاب که بر اثر حمله دیشب، در جنگل پخش شده بود، خیلی زود با ما درگیر شد. آنها از هر طرف ما را می‌زدند. ما هم مقاومت می‌کردیم. به محض پشت سر گذاشتن اولین پیچ با خیل آنها روبه‌رو شدیم و مردانه می‌جنگیدیم. آن روز جنگی طولانی داشتیم و با عنایت خدا موفق شدیم ضدانقلاب را کنار زده و به نوک ارتفاع برسیم. غروب، منطقه آرام و موقعیت ما تثبیت شد. (به نقل از همرزم، جواد نظامپور) 🕊🍃 📚 من کاوه هستم (📝 علی اکبری مزدآبادی) @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•