(قسمت نهم) محمود کاوه از من دعوتی کرده بود برای بازدید از لشکرش در پادگانی که نزدیک خود شهر مهاباد و مخصوص همین تیپ و لشکر بود. خب من آمدم. با هلی‌کوپتر وارد شدم و آنجا خود ایشان به استقبال ما آمد و رفتیم با همدیگر بازدید کردیم از سازمانش. الحق و الانصاف، سازماندهی این چهره سلحشور را در یگان رزم من دیدم، واقعاً تعجب کردم! گفتم ببین یک جوان بیست و یک بیست و دو ساله، این قدر خداوند بهش توفیق فکر خوب، سازماندهی خوب و مدیریت خوب داده که به یک لشکر سازمان بده. عجیب بود؛ همه‌اش را من دیدم و البته هرچه می‌دیدم، همان‌هایی بودند که کارایی هم داشتند؛ همان‌هایی بودند که توی جبهه، اهل کارند، نه این که نمایش ظاهر باشد. بعد آمدیم و صحبت کرد درباره ما و بیشتر از آنچه که ما بودیم از ما تعریف کرد و از من دعوت کرد که صحبت کنم. فرد فرد این لشکر، از وجود خود کاوه دارند الهام می‌گیرند و الگو می‌گیرند؛ چرا که من به هرکس نگاه می‌کردم مثل یک کاوه شده بود، منتهی حالا مثل او دقیقا نبود. درست مثل اینکه جان او را گرفته، انگیزه او را گرفته و این خیلی برای من مهم بود که واقعا مصداقی را توی خاطره و تجربه داشته باشم که اگر فرمانده و مدیر خودش خوب گزینش بشود، خوب انتخاب بشود و شایسته باشد، چقدر زود یک تشکیلات و یگان رزمی، با الهام از روحیه او و الهام از اخلاق او شکل می‌گیرد. (به نقل از شهید علی صیاد شیرازی) 🕊 📚 حماسه کاوه (📝 حميدرضا صدوقی) @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•