🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤❣🖤❣🖤 🖤❣🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤❣🖤 🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤 🖤❣ 🖤 🖤❣بسم الله الرحمن الرحیم❣🖤 🖤رمان 🖤 🕊 پارت ۱ به قلم :بانوی بی نشون داشتم با محمد صحبت می کردم +عطیه ، مراقبــ... حرفش نصفه موند 😨و صدای انفجار چیزی اومد 🥺 --محمد ....آلو محمد &چیزی شده عطیه جان؟ --عزیز داشتم داشتم با محمد حرف بردم صدای انفجار اومد &این که نگرانی ندارد مادر تو که کار محمد رو بهتر از من میدونی به خودت استرس نده برا اون بچه بده ها .... داشتم با فرشید درباره ی mi6 صحبت می کردیم که یهو ماشین محمد رو با ارپیچی زدن 😭 ناخودآگاه داد زدم محمد $ممممممححححححممممممدددددددددد از ماشین پیاده شدیم نامرد دو نفر رو کوه بودن تیر اندازی کردیم تق تق تق یکی شون رو زدیم ولی اون یکی فرار کرد ول کن اون یکی شدم و دوییدم سمت ماشین محمد 😭 محمد عرق در خون بود 😭 چشمانش باز بود در رو باز کردم و اورمدش بیرون ترکش خورد بود به پا و دستش تو آغوشم گرفتمش 😭 همین طور داشت ازش خون می‌رفت $امببببوووولاننننسسسس رو خبر کنید مگه نمی‌بینید فرمانده داره جون میده 😡 عباس زنگ زد به آمبولانس فرشید اومد پیشم و دست محمد رو گرفته بود و اشک می ریخت داداشم ،رفیقم ، مافقم ، هم دمم داشت جلو چشمام جون میداد😭و من نمی تونستم کاری کنم $محمد جان تاقت بیار الان آمبولانس میرسه توروخدا تاقت بیار ¥د...ا....و...د ....ت.....ی....م....ر..و...خ....و....ب...م...د....ر........ی...ت.......ک.....ن...........ت.....ی.....م........ر...و........به......تو......می .....سپارم و از هوش رفت $ممممممحححححححمممممممدددددددد ننههههههههه ممممممممحححححححمممممدددددددد چشششششششمممممممماااااااتتتتتتتتت رو نببد تووووووروووووخدا مممممحححححمممممممدددددد 😭 ∆اقااااااا محمد ما رو تنها نزار 😭 🖤🖤🖤🖤۱۵دقیقه بعد 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 بلاخره آمبولانس اومد و محمد و اون راننده رو برد ما هم پشتش رفتیم (یه توضیح مختصر بدم اون عباس یکی از بچه های امنیتی مهاباد هست اون موقع که فرشید و داوود بالا سر محمد بودن عباس هم اون یکی نیرو امنیتی که تو ماشین بود ) 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 پ.ن : یعنی محمد مرد ؟ پ.ن :فک نکنم محمد جون سالم به در ببره پ.ن حرفی ندارم 🖤 🖤❣ 🖤❣🖤 🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤❣🖤 🖤❣🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤❣🖤❣🖤 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣ 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤 🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣🖤❣