کانون طه آب‌پخش
#خاطرات_اربعین خاطرات اربعین، حوالی نجف بودیم، صبح زود مسواک و خمیر دندانم رو برداشته بودم که بروم
سلام بار دوم بود ک به پیاده روی اربعین میرفتم از اونجایی ک ساعتها با کشور خودمون تغییر میکردن ساعت دقیق نماز رو نمیدونستم. ی جایی میخواستیم سرویس بهداشتی بریم ظهر بود نمیدونستم چقدر دیگه تا اذان مونده، توی راهرو سرویس بهداشتی شلوغ بود اونایی ک حرف میزدن همه عربی حرف میزدن منم ی خانمی رو گرفتم با ایما و اشاره داشتم میپرسیدم وقت صلاه کی هست، نگاهم میکرد هیچی نمیگفت باز من با حرکات دست سعی کردم بیشتر منظورم رو برسونم یهو با اخم غلیظی گفت چی میگی تو😡 منو بگو آروم دستم رو اوردم پایین و با خجالت در رفتم دیگه روم نشد فارسی هم بپرسم😂 @Fahma_KanoonTaha