🌙
#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲
#سحر_دهم #دهمین_سحری #دهمین_سحر
💠
نَفَس کشیدن های پر ثواب
رازهای پر از رمز یا رمزهای پر از راز
لحظههای ماه مبارک رمضان را که نَفَس میکشی...انگار در بهشتی هستی که به شما وعده داده شده...
لحظههای پر از عِطر آسمانی و ملکوتی که فضا را پر کرده...
کاش ماههای دیگر هم، ماه رمضان بود...مثل این ماه، وجودت را پر از عشق به خدا و معنویت میکردیم...خدا کند بتوانم توشه ی برداشته شده از این ماه تا رمضان بعدی برایمان بماند و از حس و حالش بهره ببریم...واقعا میگم روز به روز به این حس و حال رمضانی محتاج ترمممم...دلهایتان پر از اکسیژن معنویت و آرامش...الهی آمین 🤲
برویم سراغ افطاری نهم و سحری دهم؛
الحمدلله نهمین افطاری و دهمین سحری هم با حال خوش به پایان رسید...
این نکته رو بگم...تو این یک ماه بیاییم تعلقاتمونو کمتر کنیم...ببینیم حالمون چطور میشه...وقتمونو برای ارتباط با خالق مون بیشتر کنیم...ببینیم چی گیرمون میاد...در این دنیای ناآرام...خداوند چطور به شما آرامش میده...آیا شوق پریدن و پرواز کردن پیدا میکنید یا نههه...باید شروع پریدن و به پرواز درآمدن را از ماههای رجب و شعبان آغاز کنیم...حالا اگه اون دو ماه کسی شروع نکرده دیگه نمیتونه...نه این طور نیست...شما شروع کنین...همه چی درست میشه...آیا میشه آموختن و به پرواز درآمدن را در کمترین زمان انجام داد؟؟؟...اگه سیم ارتباطی شما قوی باشه و در بین راه قطع نکنید...میشه...شهدای ما این را نشان دادن... این ماه به اوج رسیدن است...فزت و رب الکعبه
بریم سراغ افطاری و سحری دیه....حوصله مون سر رفت....باید تو این ماه تمرین حوصله کنیم؛
پس از خواندن نماز مغرب و عشاء، اومدم سر سفره، نخود بود... لقمههای اولی که خوردم دیدم تا خیلی تنده...البته مقداری هم شور...به خواهرم گفتمممم...گفت تند هست اما شور نیست...نمیدونممم تو دهانه من که شوری بیش از حد حس میشد...ما جنوبیها خیلی از غذاهامون تند و تیزه...اینو خوردم و به سراغ فلافل ها رفتم... فلافل ها چشمک زنان سراغ مرا میگرفتن و به ستون یک ایستاده بودن برای رفتن به غار تاریک معده...
چند لقمه ای خوردم و...
البته در این بین، به خواهرم گفتم شربت تخم شربتی یا خارکشیر درست نکردین...اونم سریع رفت و برام شربت آبلیمو خوشمزه ای درست کرد و تنم را با آن صفای دیگری بخشید...خدا خیرش بده خواهرمو....خیلی زحمت میکشه... انشاءالله بتونم قدردان زحمتاش باشم...
سحر هم با بیش از یک ساعت مانده به اذان، بیدار شدم و اما هنوز بین خواب و بیداری بودم...چند دقیقه ای طول کشید تا هوشیاری کامل و آماده بلند شدن بشم...سحری برنج و تخم مرغ کبابی بود... برنج ها رو روی تخم مرغ کبابی ریختم و در هر لقمه ای پی جستجوی اون تکههای تخم مرغ کبابی میگشتم...به جایی رسید که باید با ذره بین حرکت میکردم... دانههای برنج قد کشیده و تکههای کوچک تخم مرغ کبابی...که به همان اندازه برنج ها و شاید کمی بزرگ بودن میگشتم...پس از کاوشهای فراوان، لقمهها را یکی پس از دیگری روانه دهان میکردم...
اینو هم بگم موقع غذا خوردن بسم الله الرحمن الرحیم یادتون نره...اگه بتونین با هر لقمهای این را بگید که خخخخخ عالیهههه
تو روایت اومده و سفارش همینو شده...
حالا تو پست های بعدی در مورد بسم الله الرحمن الرحیم از فواید گفتنش مینویسم..
بعد از خوردن غذا و الحمد لله گفتن، سراغ یخچالو گرفتم و دو عدد نارنگی برداشتم و رفتم برای شستم...شستمو اولی را خوردم و دومی دیدم خرابه و روانه سطل آشغالش کردم...و سهم من از این دو میوه، همون اولی بود...اذان گفته شد و منم رفتم نمازمو خواندم و بعد از چند دقیقهای در فضای مجازی، خوابم گرفت و...
#خاطره #ماه_رمضان
با ما همراه باشید....
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e