وقتی کسی رو اذیت میکنی...برای خودت خوب نمیشه... خداروشکر عکس‌های خوبی گرفت شد... خانم‌ها با نظم نسبتا خوبی نشسته بودن... آقایون هم همین طور...از ردیف‌های دو طرفی که براشون تعبیه شده بود اول نشسته بودن...که بعدش ردیف های بعد پر میشد... دیه مراسم جزءخوانی قرآن کریم به خوبی برگزار شد و نوبت به طرح سوال و قرعه کشی حاضرین در مراسم...سوال مسابقه سخت بود کسی نتونست جواب بده و جایزه رفت برای روز بعد... یکی از بچه ها که این روزها زحمت کشیدن و موقع برگشتن منو میرسونن خونه...میخاستم پیاده بشم که بهش گفتم خاطره دیروز رو خوندی گفت واقعا وقت نکردم بخونمش...دیه منم فرصت را غنیمت شمردم و براش خوندم...از بس خندید 😂😂😂 نگو و نپرس...گفت هاااا اینجوری خش هاااا... تونسته بودم حداقل یه دلی رو شاد کنم... دیگه نرسیده به در منزل، آیةالکرسی خوندم و در رو باز کردم...گفت بیا ظرف های غذای افطاری رو ببر داخل...سفره رو هم بینداز...سفره رو اول انداختم و ظرف های غذا رو بردم داخل خونه...اذون گفته شده بود و منم رفتم وضو و نماز خواندم... زمان زیادی نیست که شیطون دستش بسته باشه....هفته آخر ماه رمضون هست...اما نفس اماره که هست...اون نباشه این یکی هست... نماز رو خوندم و رفتم سر سفره....اول سوپ ماکارونی خوشمزه ای که بود رو خوردم... دیه چیزی نخوردم... در حال استراحت بودم که بهم زنگ زدن از کانون‌های مساجد استان که بیایین برای افطاری ساده...مقداری پنیر تک نفره سهمیه شما شده تحویل بگیرین...بهم گفت وسیله رو جور کنین و برید مرکز شهرستان بیارنش...منم هماهنگی کردم و برادر یکی از بچه ها با هم رفتیم و سهمیه یه کانون دیگه شهرمون هم با خودمون آوردیم... رفتم که این جعبه های پنیر رو تحویل یکی از مسجدی هامون بدم...دیه یه مقداری آش هم بهم داد و منم آوردمش خونه....و در یک اقدام فنی و تخصصی همه رو خوردم 😂😂😂...حالا بماند چه فنی رو روش اجرا کردم....دیه خیلی گرسنه م شده بود خوردم... دیه ساعت از دوازده گذشته بود...جزو محدود شب های بود تا اون موقع بیدار بودم...دیگه رفتم خوابیدم... سحری هم مرغ و برنج و سالاد شب گذشته بود 😂😂😂...سالاد خور خوبی ام... ماشاءالله...لا حول و لا قوه الا بالله...چش نزنم خودمو...چش نخورم...آخه هر دوتاش هست...هم میتونی به خودت چش بزنی و هم دیگران...آخه سالاد با غذا باشه اشتها آوره...اونم که خودت درستش کرده باشی 😁😁😁 البته یه مقداری هم دال عدسی رو روی برنج و مرغ شناور کردم... 😂😂😂 ان‌شاءالله خدا بخیرش کنه.... با دست غذا رو خوردم...واقعا کیف میده...اگه نخوردین بخورین... در بین غذا خوردن بودم که بشدت تشنه م شد و رفتم به لیوان آب خوردم...اجباری بود..یه مقداری غذا زیاد بود...برای اینکه جاش بشه ظرف های کثیف رو بردن بیرون خونه و یه چرخی زدم جا شد 😂😂😂 اومدم دوباره پای ظرف غذا..و باقیمانده رو هم خوردم و ظرف های کثیف رو بردم بیرون خونه... دال عدس باقی ماند برای امشب... یه لیوان آب پس از اتمام غذا خوردم و منتظر اذون و نماز... با ما همراه باشید.... 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e