درخت، غنـچـه برآورد و بلبلان مسـتند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی نسـیم گل بشـنیدند و توبه بشکسـتند بساط سـبزه لگدکوب شـد به پای نشـاط ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را کـه مدّتی ببریدند و باز پیوستند یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست که سـروهای چمـن پیش قامـتش پسـتند به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری جواب داد که آزادگان تهی دستند به راه عقل برفتند بسیار که ره به عالم دیوانگان ندانستند ‌