خـمِ گیســویِ تو تا دید گرفـتار مرا سوی‌خودمی‌کشداین حلقه‌ی دوّار مرا نوک مژگان زراندوز، که خون‌ریز دل است درّ و لعـلی دهـد از چشـم گهـر بار مرا تا سرانگشت‌هنرمند تو در این غزل است نقــشِ مـسـتی زند از عـالـم اسـرار مرا جرعه‌ای از لبِ نوشینِ تو در کامِ دلم عالمـی مـسـت ، برآرد ز دلِ نار مرا نغمه‌ای‌کزغم‌جانکاهِ‌تو برلب‌جاری‌است مـی‌کـشــاند به سـراپرده‌ی پنـدار مرا حسّ لبریزِ سحر با نفحاتِ دمِ صبح شـور باریده بر احوالِ شـرر بار مرا ۱۴٠۲/۱٠/۱۷ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿ ﴾ پی‌نوشت: هنگام سرودنِ این غزل، روح بیقرارم به شدّت مدهوش حضرت استاد بود.