⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
70 ستاره سهیل
ستاره از شوخی بیجای مینو دلخور شده بود و دوست نداشت باور کند که گاه، مهمترین حرفهای جدی، در دل شوخیها پنهان میشوند.
-باشه حالا قهر نکن.. راستی نگفتی اینا چیه که رو مبل افتاده بود؟
نگاهش را به برگههای روی زمین چرخاند و خم شد برای جمع کردنشان.
- چرا اینجا انداختیشون؟ عمو حساسه رو این لیستا.
-مگه عموت معلمه که برگه صحیح کنه؟
-معلم چیه بابا؟ قبلا گفتم که، عموم فرمانده پایگاهه. اینم مال کارشه..
-آهان... یادم نبود. یاد برگه حضور غیاب دانشگاه افتادم. بده ببینم... یه فامیل جالب توشون دیدم.
برگهها را جمع کرد و به دست مینو داد.
-سوزنیزاده!
-نه بابا! مگه داریم همچین فامیلی؟
-آره، بیا خودت نگاه کن.. جد و آبادش فکر کنم، آمپولزن بودن که این شده سوزنیزاده.
-ستاره دستش را جلوی دهانش گرفت و خندید.
-آمپول زن؟ سوزنیزاده؟
-اوه،اوه! برادر بسیجی هم که هست. بیا تصور کنیم برادر سوزنی چه شکلیه! مثلا عین نیقلیون باریکه، دوتا سوراخ بینی گشادم داره، از توش نخ رد میکنن.
ستاره آنقدر خندید که اشک از چشمانش جاری شد.
- مینو! بسه تو رو خدا مردم از دل درد.
-این لیست حال میده برا بازیها! بذار یکم فکر کنم...محبوبنژاد، معاون گردان.. بهبه چه اسم و فامیلای خندهداری.
-مینو! خیلی باحالی... میدونی آخرین باری که تا این حد خندیدم، یادم نیست کی بود... ای خدا دلم.
مینو لیستها را روی دسته مبل گذاشت. - بله! بایدم با من باشی بهت خوشبگذره... من تمام دورههای شکرگزاری رو با خفنترین استادا گذروندم، بلدم چطوری آدما رو سرحال بیارم... راستی حواست به کانالها باشه... دوتا ادمین اضافه شدن، یکی مبینا یکی هم سعید. باهاشون همکاری کن و مطالب رو تو تمام گروها پخش کن، هرکس هم خواست همکاری کنه شمارشو بده من، تا مطمئن شم ازین خرابکارهای دوزاری نیستن.
ستاره دستش را به نشانه احترام نظامی بالا برد.
-چشم قربان.
مینو بادی به غبغبش انداخت، پایش را روی پای دیگرش گذاشت..
-اگه تو ملکهای منم، مغز متفکرتم، ترکیب یه صورت زیبا و یه مغز متفکر پشتش میتونه حتی یه دنیا رو تکون بده.
ستاره در صورت مینو نگاه ترسناکی را دید.
-ببینم نمیخوای رزمی یادبگیری؟
-من؟ مثلا چی؟
-ببین بدنت آماده است، به نظرم به درد کیکبوکسینگ میخوره.
-داری فحش میدی الان؟
-فحش چیه بابا! یه شاخه از بوکسه. میخوای کار کنی؟ آشنا دارم.
-تو تکواندو رو ادامه میدی هنوز؟
-آره، دختر باید رزمی بلد باشه. بعضی وقتها خیلی به درد میخوره.
- من از خدامه. فکر نکنم عموم مخالفتی کنه.
ستاره بعدها به پیشنهاد مینو، وارد رشته کیک بوکسینگ شد و در مسابقات زیرزمینی که برگزار کننده اصلی آن گیلاد بود، چند شرط را برد.
-خانم مغز متفکر، اجازه میدین برم دسشویی؟ از بس خندیدم دسشوییم گرفت.
مینو ،طوری ادا درآورد که انگار روی صحنه تئاتر ایستاده. دستش را به سمت دسشویی گرفت.
-بله بله! عروسک زیبارو، بفرمایید.
زمانی که ستاره از دسشویی برگشت، مینو روبه پنجرهای که به حیاط باز میشد، مشغول سیگار کشیدن بود.
از پشتِ موهای مشکیاش، که تا زیر کمر میرسید، دود سیگار ستونی بالا میرفت. جلوتر رفت. انگار داشت به موضوع عمیقی فکر میکرد.
خبری از دختر خندان و شاد چند دقیقه پیش نبود، انگار موجود دیگری در وجود مینو همزمان وجود داشت، که گاه به او دستور سکوت مطلق صادر میکرد.
از پشتسر بغلش کرد.
-آخه دختر خوب، چرا سیگار میکشی؟ مگه این کار، با دوره شکرگزاری جور درمیاد.
مینو نگاه یکوری به ستاره انداخت. بر تمام اجزای صورتش، نیشخند پنهانی حاکم بود.
-وقتی سیگار میکشم، بهتر به اوج میرسم. میدونم ممکنه ضرر داشته باشه، ولی این دیگه شخصیه... خودم به این تشخیص رسیدم...تو این حالت به یه رهایی میرسم که در حالت عادی نمیرسم.
✅آیدی نویسنده👇
@tooba_banoo
📚کانال داستان شب📚
https://eitaa.com/Ghesehkarbala
#لبیک_یا_خامنه_ای