2️⃣
برای ما مرصدی بود که دیده بانی کل منطقه را داشت. حرکت ما محورهای خلصه، زیتان، ذربه بود. از خلصه تا زیتان دست ما بود، اما ذربه دست دشمن بود. نقشه را آوردیم و با ابوذر بررسی کردیم توجیه شدیم.
رفتیم دیدگاه دیدبانی تا فاصله ی زیادی را نشان میداد خوشبختانه کل منطقه ی دشمن را می دیدیم همیشه توی عملیات به همین منوال بود منطقه را شناسایی میکردیم. تیم شناسایی اعزام می کردیم اطلاعات جمع میکردیم. طرح می ریختیم بعد وارد عملیات میشدیم همین مراحل دو روز زمان میخواست. اما در حال حاضر وقت خیلی کم بود ما عجله داشتیم باید کارها را جلو می انداختیم. فوری بررسی انجام دادیم زمین را دیدیم، گشت شناسایی اعزام کردیم؛ اطلاعات گرفتیم طرح ریزی کردیم و اعلام آمادگی کردیم که می خواهیم عملیات کنیم. توی این فاصله ابوذر مدام یاد آوری میکرد جواد یادت هست که چه قولی به من دادی؟ گفتم باشه بابا! یادم هست چشم.
زمزمه پیچید که ابوذر با یک عده به عنوان نیروی احتیاط بمانند و من با بچه های پیش قراول برای عملیات بروم همه ی نیروها را با هم نمی بردند. جهت احتیاط یک عده را نگه می داشتند اگر لازم میشد می آمدند کمک، ابوذر گوشهاش تیز شد. دوباره گفت: جواد قول دادی ها یادت نره چی گفتی ها؟ قول دادی ها؟ هنوز چیزی به ما ابلاغ نشده بود گفتم :« باشه ابوذر جان! هنوز که چیزی معلوم نیست.»
🔸️
ادامه دارد...
✍️نويسنده:هاجر پورواجد
#صندوقچه_گل_رز
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷
https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯