#پارت_صد_هشت
رمان عشق وطن شهادت
فصل دوم
#نادیا
تو اتاقم مشغول نظافت بودم...
که رسول در رو باز کرد و اومد تو...
+ چیشده....
گوشی رو به سمتم گرفت و گفت
-استادته....درباره نمره هات میخواد باهات حرف بزنه...
فقط سریع جمعش کن...
کلی کار داریم...
+ باشه...
رسول از اتاق بیرون رفت و درم پشت سرش بست....
استاد شماره خونه رو از کجا پیدا کرده....
شک کرده بودم....
جواب دادم...
+ بله؟؟؟
صدایی نیومد....
گوشی رو نگاه کردم دیدم هنوز تماس برقراره....
+ الووو؟؟؟
استاد؟؟؟
نه جواب نمیداد...
داد زدم...
+ رسول این چرا صداش قطعه....
¥ میدونستم همه چی دروغه...
کاملا با شنیدن صداش خشکم زد....
¥ فکر نمیکردم بخوای تو زمین محمد بازی کنی....
مگه بهت نگفته بودم با من نباید در بیوفتی....
نباید پا رو دمم بزاری....
+ تارک.... واستا برات توضیح میدم....
¥ من نیازی به توضیح تو ندارم.....
یه بلایی سر تو و اون شوهر بی همه چیزت میارم....
که تا آخر عمر نتونید کمر راست کنید....
از جام بلند شدم و داد زدم....
+ بی همه چیز تویی....
بی همه چیز تویی که زندگی همه رو به لجن کشیدی.....
اروم از اتاق بیرون رفتم....
سعید و دوستش پشت سیستم نشسته بودن....
برگشتن طرفم....
آروم لب زدم و گفتم...
+ رسول کجاست؟؟؟
سعید هم آروم گفت
£ رفته بیرون....
به سمتشون رفتم و گوشی و جوری نگه داشتم تا اونا هم بشنون....
دوستش گفت
$ کیه؟؟؟؟
+تارک....
¥ الان میدونی شوهرت کجاست؟؟؟؟
+ چی میگی تو عوضی؟؟؟؟
¥ میدونی تا چند ساعت دیگه چه بلایی سر خانواده تو و شوهرتو اون آقا محمد تون میاد؟؟؟
+ حروم زاده لاشیییییییییی....هیچ غلطی نمیکنی....
خب بیشعور بگو چی میخوای؟؟؟؟
¥ جون تو و یاسمن و از همه مهم تر....
جون فرماندتون....
سعید مشغول ردیابی بود....
¥ حاضری اینایی رو که بهت گفتم و بهم بدی....
+ جون ما به چه درد تو میخوره...؟؟؟؟؟
¥ حالمو خوب میکنه...
+ تو یه دیوونه زنجیری هستی....
انگلی... انگل....
¥ ببین فقط بیست و چهار ساعت وقت داری.....
تماااااااامممممم....
و بعد صدای بوق....
حالم یجوری شده بود....
ترس و استرس و نگرانی و تعجب و گیجی
£ اه لعنت بهت....
$ چیشد....
£ تلفن عمومی...
در یکی از روستا هاست.....
$ خب بلند شو بریم اونجا.....
اشکام بازم بی اختیار جاری شد....
+ بدبخت شدیم.....
خدایا....
الان رسول کجاست؟؟؟
خانواده هامون....
یا ابالفضل....
سعید گوشیشو برداشت... و به سمت اتاق رسول رفت....
$ این دیگه چه موجودیه؟؟؟؟؟؟
خلاصی نداریم از دستش....
یهو صدای داد سعید بلند شد...
£ یا حضرت عباس.....
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره
لطفاً حمایت کنین