به نام خدا😄 شام رو که درست کردیم سفره کشیدیم ... اولین بار بود که با عطیه دوتایی غذا میخوردیم😄🦋 ٪ عطیه خانم یه چیزی بگم😂 £ بگو؟؟ ٪ این اولین شام مشترکمونه😂😂😂 £😂 یاد این فیلما افتادم... با هم خندیدیم.. سفرمون خیلی کوچیک بود .. چون تعدادمون کم بود.. یاد آخرین باری افتادم که با دریا و آقا داوود و رسول غذا خوردیم... یادش بخیر دو هفته پیش بود😢😅 خواستیم شروع کنیم که صدای در زدن اومد... اول یکم وحشت کردم.. £ چیه رها چقدر نگرانی؟؟ ٪ اخه آقا محمد که الان رفت... کس دیگه ای قرار بوده بیاد؟؟؟ £ نه ... نگران نباش .. شاید چیزی جا گذاشته.. یا همسایه هان... رفت دم در ... اما من همچنان نگران بودم... دنبال سرش رفتم .. در رو که باز کردیم خندم گرفت.. آقا داوود و دریا‌. & سلام رها خانم . سلام عطیه خانم ... ببخشید مزاحم شدیم.. * سلام رها خانم ... تنهایی میری خوش گذرونی اره؟؟😏 خیلی بی معرفتی😢 ٪ سلام .. بابا جون تو من خودمم نمیدونستم میخوان بیارنم اینجا... £ آره بابا من شاهدم... 😂 & اگر امری نیست من دیگه رفت زحمت کنم؟؟ *شرت کم😂❤️ £ عه ... دریا جون این چه حرفیه؟؟ بفرمایین داخل آقا داوود... & خیلی ممنون... باید برم اداره ... £ خدا به همراهتون... فقط لطفا به محمد بگین که اگه دیر وقت اومد کلید رو گذاشتم زیر گلدون😊زحمتتون & چشم .. خدا حافظ در رو بست عطیه اومدیم داخل... صدای دریا از تو اتاق اومد...😂 به طرف اتاق رفتیم ... * نامردا ببین چه غذایی هم پختن😐 عه عه.. تنهایی میخواستین بخورین؟؟ بدون من😢 ٪😂❤️ اتفاقا وقتی داشتم پوستای سیب زمینی رو میکندم خیلی یادت کردم😂😂😂 * حالا این همه کار خوشمزه... موقع سیب پوست کندن باید یاد من بیوفته😐😂 ٪ دیگه ذهن منه.. * ذهن مریض توئه دیگه😂 £ بسه دیگه دخترا... بیایین شام رو بخوریم .. بعد هم میخوایم یه جرعت حقیقت بازی کنیم😂 کی پایس؟؟ * آره اتفاقا این رها جدیدا خیلی به من دروغ میگه .. باید توی بازی ازش حقیقت بپرسم😂. ٪ عه دریااا😂 £ بخورید بریم.. شام رو خوردیم... البته بماند که کلی منت دریا رو هم کشیدیم .. باز صدای در شد... خدا یا این دفعه کیه...