🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_سی_و_دوم
#نرگس
نرجس:واااای نرگس کی اومدی؟خیلی مریضی!
نرگس:ساکتتتت الان نیما بیدار میشه ، الان اومدم ، چه خبرا؟
نرجس:هیچی ، تو چه خبر ، امروز مهمون داشتی خوش گذشت ؟
نرگس:نه بابا ، همش میترسیدم گاف بدم .
نرجس:نترس! عیبی نداره .
نرگس:چه خبر از عمو عماد و زن عمو ؟
عمو عماد و زن عمو از وقتی مادرمون فوت کرد و پدرمون هم مثل همیشه سر کار بود از ما مواظبت کردن و مارو مثل بچه های خودشون بزرگ کردن .
نرجس:هیچی ، وااای وقتی فهمیدن نیما زندس خیلی خوشحال شدن ، بهشون گفتیم تو نیستی هر وقت اومدی یه مهمونی میگیریم .
نرگس:چند روز اومدم خونه هم برام کار درست کردی؟
نرجس:به من چه!
نیما:نرگس!
بگشتم و دیدم نیما با چشمای پف کرده هست پشتم .
خیلی خنده دار شده بود !
رفتم و بغلش کردم ، گفت
نیما:رسیدن به خیر خواهر گلم !
نرگس:ممنون داداش جوووون !
نیما:خسته ای ؟
نرگس:نه ! برای چی ؟
نیما:گفتم امشب خانواده طرف مامان رو دعوت کنیم فردا شب طرف بابا !
نرگس:عیبی نداره ، ولی الان دیره!برای فردا شب دعوت کنیم بهتره ،فقط جارو و دستمال رو خودت زحمتش رو بکش تا من و نرجس به غذا و سالاد اینا برسیم!
نیما:باشه ، اول برم زنگ بزنم مهمونا رو دعوت کنم .
نرگس:باشه.
وقتی نیما رفت دیدم نرجس داره بد نگاه میکنه گفتم
نرگس:جان!
نرجس:وقتی من میگم مهمون داریم بهم حرف میزنی ولی وقتی اون میگه عیب نداره؟
نرگس:اه ، اه ، اه ، یکی بیاد اینو جمع کنه .
بعد لپشو کشیدم و رفتم داخل اتاقم و لباسام رو عوض کردم .
پ.ن:چشمای پف کرده😂
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
دستت درد نکنه
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م