به نام خدا☺️🐰
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_چهل_و_چهار
#رها
٪ تق تق تق... خانم مهندس😂
* تو هنوز همون دیوونه قدیمی😅
در رو باز کرد..
پریدم بغلش شروع کردم جیغ زدن..
* ایییی😐 چته وحشی😂.. باز رم کردی...
٪ زهرمار... مگه تو ادب یادت ندادن😐😂
* چرا..
٪ کی اینجوری یادت داده😐❤️
* رفیقم😂
باهم خندیدیم و رفتیم داخل...
٪ تعطیلات خوش گذشت😁
*بد نبود... فقط داوود کچلم کرد بس که زنگ زد سفارش داد...
٪ سفارش چی؟؟
* هیچی... آقا دلتنگ پدر و مادرش شده بوده ...
هی زنگ میزد... سلام برسون.. عکس بگیر.. فیلم بفرست... مواظبشون باش... هوووففف
٪ اها😅
* تو چه خبر؟؟
دانشگاه چه خبر؟؟
خانواده... خونه .. زندگی.. کار..
٪ هعی... چی بگم... این چند وقت خیلی اتفاقای مختلف افتاد...
مزاحمت های راد...
فهمیدن رسول😱
اومدنش به دانشگاه...
کتک خوردن و بازداشت راد😂
آزادی دوباره و ..
خواستگاری سوریش..
بردن آبروی من...
اخراج شدن راد...
سیلی زدن راد به من...
هعی..
فشار روحی..
اومدن علی...
کتک خوردن دوباره راد...
الانم که تازه دوروزه رنگ ارامش رو دیدم😐..
* یا ابولفضل ... ۲ هفته من نبودما😂😅
خواهر جان یه نفس می گرفتی...
٪😅 بله دیگه ... مشکلات ما در محضر شما هیچ است😂
* شاعر شدی... شعر میگی😂
* چی میخوری برات بیارم؟؟
٪ قهوه..
* قهوه😳؟!
٪ آره... ندارین؟؟
* چرا... یه سوال بپرسم..
٪ تو که همه فوضولیات رو میکنی.. اینم روش😂
* شما ژنتیکی به قهوه علاقه دارین؟؟
٪، چطور😂
* اخه داوود همیشه وقتی چیزی از آقا رسول تعریف میکنه میگه رسول داشت قهوه میخورد.. رسول خیلی قهوه دوست داره..😂 جریان چیه؟
٪ 😁آره دیگه... منم عادت کردم...
*الان میام... یه دقیقه بشین اومدم