🌼✨🌼
✨🌼
🌼
#شب_رمان
#خاطرات_یک_انتخاب
#قسمت_بیستونهم (آخر)
گفت: سبکبال با ملائکه داشتم بالا میرفتم. نگاهی به مجروحین حادثه کردم و گفتم خدایا! کمکشان کن و از آسمان اوّل عبور کردیم و رفتیم...
اینها را در خواب به دختر کوچکشان گفته بود. تشریففرمایی امام زمان أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء با چهرۀ دلربا و نازنینشان به همراه جمعی از ملائکه جهت تسلیت به خانۀ باباجون در روز سوّم، رؤیای آرامبخش و دلنشین دخترش، مایۀ دلگرمی اهل خانواده شد. از میهمانی سفرۀ حضرت علی(ع) تا همصحبتی با سلمان فارسی و همنشینی با محدّث قمی و... مجموعهای از رؤیاهاست... لکن ما از ذکر رؤیاها میگذریم...
یک سال قبل از رحلتش در مراسم تدفین تنها خواهر متدیّنش اقدس خانم که مصادف با اربعین حسینی بود، بر سر مزار خواهر بودند که خبر رفتنش را به خواهرزادههایش داد و گفت: نفر بعد از طیّبیانها من هستم که میروم و به یک سال هم نمیکشد. از این مطلب جز آن دو خواهرزاده کسی اطّلاعی نداشت. همانطور که گفته بود، یک سال نشد و سال بعد در راه زیارت اربعین خبری که داده بود به حقیقت پیوست! امید است جزو کسانی باشند که با رجعت خود زیر پرچم حضرت ولیّ عصر أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء خدمتی را تقدیم اسلام نمایند...
این هم زمزمههای عاشقانۀ روزهای آخر باباجون:
ای عشق! بیا که سینههامان شد چاک
أین النُّبأ العظیم؟ گشتیم هلاک
چشمی که تو را ندیده باشد کور است
خون شد دل ما متی ترانا و نراک؟
#اکیپ_حاجی💛🌱
🆔
@Ekip_haji739 🔷🔸
🌼
✨🌼
🌼✨🌼